English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
garden stuff حاصل باغ :سبزی ومیوه
Other Matches
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
to sow wind and reap whirlwind تخم بد کاشتن ومیوه بدترگرفتن
caramels یکجور شیرینی مرکب از قند وشیره ومیوه تافی
caramel یکجور شیرینی مرکب از قند وشیره ومیوه تافی
canneries کارخانهای که گوشت ومیوه وغیره رادرقوطی کنسرو میکند
cannery کارخانهای که گوشت ومیوه وغیره رادرقوطی کنسرو میکند
spumone بستنی میوه ومغز بادام ومیوه جات ایتالیایی
colas ماده شیرینی که از برگ ومیوه کولا گرفته میشود
spumoni بستنی میوه ومغز بادام ومیوه جات ایتالیایی
cola ماده شیرینی که از برگ ومیوه کولا گرفته میشود
hymeneal سطح هاگدار ومیوه اور قارچ سرود عروسی
greenness سبزی
greenth سبزی
green jaundice سبزی
green meat سبزی
vegetable سبزی
greenstuff سبزی
greenery سبزی
virescence سبزی
greenless بی سبزی
viridity سبزی
veg سبزی
green stuff سبزی
legume سبزی
bushel پیمانه غله ومیوه که درحدود63 لیتر است پیمانه
bushels پیمانه غله ومیوه که درحدود63 لیتر است پیمانه
greengrocery سبزی فروشی
wrack اشغال سبزی
vegetably سبزی وار
vegetably بشکل سبزی
viridescence میل به سبزی
vegetable soup سوپ سبزی
obsequious سبزی پاک کن
greengrocers سبزی فروش
greengrocer سبزی فروش
pot herb سبزی پختنی
green vegetable سبزی خوراکی
coster سبزی فروش
fawner سبزی پاک کن
verdancy حالت سبزی
maket garden باغ سبزی کاری
What vegetables do you have? چه سبزی هایی دارید؟
virescence سبزی غیرعادی دربرگهای گل
verdure تازگی سبزیجات سبزی
vegetable diet خوراک سبزی دار
buble and squeak قیمه با سبزی یا کلم
pickler پیازترشی سبزی ترشی
minestrone سوپ غلیظ سبزی ولوبیاوماکارونی
olla یکجور اش سبزی دار دراسپانی
fawning دم لابه سبزی پاک کنی
fawningly ازروی سبزی پاک کنی
costermonger سبزی فروش دوره گرد
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
flatteringly متملقانه ازروی سبزی پاک کنی
borsch نوعی ابگوشت سبزی دار روسی
Cooked vegetables digest easily. سبزی پخته زود هضم است.
borscht نوعی ابگوشت سبزی دار روسی
olericulture سبزی فروشی فراوردن و نگاهداری سبزیجات
gallows bird کسی که سرش بوی قرمه سبزی میدهد
green bice رنگ سبزی که از لاجوردوزرنیخ زرد درست شده باشد
gonidium یکی از سلولهای سبزی که زیر غشاء خارجی بدنه گیاه گلسنگها وجود دارد سلول جنسی جلبک ها وقارچ ها
pearlies جامه میوه فروش یا سبزی فروش دوره گرد که دکمههای مروارید دارد
fruitage حاصل
result حاصل
product حاصل
products حاصل
outgrwth حاصل
nonproductive بی حاصل
outcome حاصل
resulted حاصل
outcomes حاصل
adnate حاصل
resulting حاصل
outgrowth حاصل
resuming حاصل
resumes حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
yields حاصل
yielded حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
yield حاصل
perquisites حاصل
perquisite حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
barren <adj.> بی حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
infertile بی حاصل
unutilized بی حاصل
payoffs حاصل
unfruitful بی حاصل
resume حاصل
upshot حاصل
resumed حاصل
payoff حاصل
foodful حاصل خیز
total کل [حاصل جمع]
feracity حاصل خیزی
sum کل [حاصل جمع]
feracious حاصل خیز
amount حاصل جمع
emblements حاصل زمین
earning yield حاصل عواید
paper blockade محاصره بی حاصل
partial products حاصل ضربهای جز
steam fog مه حاصل از بخار اب
result of the negotiations حاصل مذاکرات
negotiation outcome حاصل مذاکرات
negotiation result حاصل مذاکرات
growths اثر حاصل
yielder حاصل دهنده
to be derived حاصل شدن
nonproductive labor کار بی حاصل
redemption yield حاصل بازخرید
pinguid حاصل خیز
gleby حاصل خیز
amount کل [حاصل جمع]
yield محصول حاصل
product حاصل حاصلضرب
products حاصل حاصلضرب
gets حاصل کردن
products حاصل ضرب
productive مولد پر حاصل
production حاصل دادن
affords حاصل کردن
productions حاصل دادن
getting حاصل کردن
totalling حاصل جمع
heir ارث بر حاصل
totals حاصل جمع
yielded محصول حاصل
yields محصول حاصل
totalled حاصل جمع
totaling حاصل جمع
growth اثر حاصل
proceeds حاصل فروش
total حاصل جمع
barren بی ثمر بی حاصل
affording حاصل کردن
afforded حاصل کردن
get حاصل کردن
throughput حاصل کار
acquire حاصل کردن
totaled حاصل جمع
cabonic حاصل از کربن
sums حاصل جمع
karma حاصل کردارانسان
sum حاصل جمع
fatten حاصل خیزکردن
fattened حاصل خیزکردن
fattens حاصل خیزکردن
afford حاصل کردن
product حاصل ضرب
sheer انحراف حاصل کردن
acquires حاصل کردن اندوختن
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
acquiring حاصل کردن اندوختن
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
resultant حاصل منتج شونده
sideways sum حاصل جمع یک وری
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
partial sum حاصل جمع جزئی
wave pressure فشار حاصل از موج
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
phantasm حاصل خیال ووهم
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
aftercrop حاصل دوم باره
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
capital bonus سود حاصل از سرمایه
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
eagre موج حاصل از جذر و مد
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
gains from trade منافع حاصل از تجارت
earth pressure فشار حاصل از خاک
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
lysate حاصل تجزیه سلولی
come to an agreement توافق حاصل کردن
interest profit عایدی حاصل از بهره
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
blear تاری حاصل از اشک وغیره
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
tidal mud deposits گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com