Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (17 milliseconds)
English
Persian
production
حاصل دادن
productions
حاصل دادن
Search result with all words
crop
حاصل دادن چینه دان
cropped
حاصل دادن چینه دان
crops
حاصل دادن چینه دان
skim
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
aftercrop
حصاد دوم دوباره حاصل دادن
damping vane
پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
Other Matches
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
resuming
حاصل
resumed
حاصل
resume
حاصل
fruitage
حاصل
resulting
حاصل
resulted
حاصل
resumes
حاصل
yielded
حاصل
nonproductive
بی حاصل
products
حاصل
outgrowth
حاصل
product
حاصل
upshot
حاصل
yields
حاصل
adnate
حاصل
result
حاصل
yield
حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
بی حاصل
infertile
بی حاصل
deserted
<adj.>
بی حاصل
barren
<adj.>
بی حاصل
bleak
<adj.>
بی حاصل
outcome
حاصل
outcomes
حاصل
desolate
<adj.>
بی حاصل
unutilized
بی حاصل
perquisite
حاصل
perquisites
حاصل
unfruitful
بی حاصل
payoffs
حاصل
outgrwth
حاصل
payoff
حاصل
gleby
حاصل خیز
steam fog
مه حاصل از بخار اب
product
حاصل ضرب
products
حاصل حاصلضرب
products
حاصل ضرب
acquire
حاصل کردن
proceeds
حاصل فروش
throughput
حاصل کار
redemption yield
حاصل بازخرید
yielder
حاصل دهنده
heir
ارث بر حاصل
affording
حاصل کردن
sum
حاصل جمع
totaled
حاصل جمع
totaling
حاصل جمع
sums
حاصل جمع
afforded
حاصل کردن
totalled
حاصل جمع
totalling
حاصل جمع
fatten
حاصل خیزکردن
totals
حاصل جمع
afford
حاصل کردن
total
حاصل جمع
affords
حاصل کردن
growth
اثر حاصل
yields
محصول حاصل
karma
حاصل کردارانسان
cabonic
حاصل از کربن
yielded
محصول حاصل
fattens
حاصل خیزکردن
yield
محصول حاصل
product
حاصل حاصلضرب
emblements
حاصل زمین
earning yield
حاصل عواید
fattened
حاصل خیزکردن
growths
اثر حاصل
total
کل
[حاصل جمع]
gets
حاصل کردن
sum
کل
[حاصل جمع]
amount
کل
[حاصل جمع]
nonproductive labor
کار بی حاصل
feracious
حاصل خیز
barren
بی ثمر بی حاصل
partial products
حاصل ضربهای جز
productive
مولد پر حاصل
negotiation result
حاصل مذاکرات
get
حاصل کردن
result of the negotiations
حاصل مذاکرات
feracity
حاصل خیزی
amount
حاصل جمع
foodful
حاصل خیز
negotiation outcome
حاصل مذاکرات
pinguid
حاصل خیز
to be derived
حاصل شدن
paper blockade
محاصره بی حاصل
getting
حاصل کردن
beads
دانههای حاصل ازجوشکاری
sterilized
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing
بی بار یا بی حاصل کردن
acquiring
حاصل کردن اندوختن
sideways sum
حاصل جمع یک وری
earth pressure
فشار حاصل از خاک
wave pressure
فشار حاصل از موج
bead
دانههای حاصل ازجوشکاری
fogbow
رنگین کمان حاصل از مه
acquires
حاصل کردن اندوختن
eagre
موج حاصل از جذر و مد
lysate
حاصل تجزیه سلولی
deflationary gap
فاصله حاصل از رکود
partial sum
حاصل جمع جزئی
resultant
حاصل منتج شونده
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
look in on
<idiom>
تماس حاصل کردن
come to an agreement
توافق حاصل کردن
sheer
انحراف حاصل کردن
capital bonus
سود حاصل از سرمایه
overcrop
زیاد حاصل برداشتن از
interest profit
عایدی حاصل از بهره
entrance loss
افت حاصل از اصطکاک
sterilised
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize
بی بار یا بی حاصل کردن
aftercrop
حاصل دوم باره
sterilising
بی بار یا بی حاصل کردن
mould line
خط حاصل از تلاقی دو سطح
phantasm
حاصل خیال ووهم
hot shorteness
شکنندگی حاصل از گرما
gains from trade
منافع حاصل از تجارت
go to rack and ruin
<idiom>
نتیجه بد حاصل کردن
sterilises
بی بار یا بی حاصل کردن
cost saving
درامد حاصل از تقلیل هزینه
blear
تاری حاصل از اشک وغیره
osculate
تماس نزدیک حاصل کردن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
petrodollars
دلار حاصل ازفروش نفت
do wonders
<idiom>
نتیجه عالی حاصل کردن
productiveness
حاصل خیزی نیروی تولید
garden stuff
حاصل باغ :سبزی ومیوه
harvested
حاصل درو کردن وبرداشتن
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvest
حاصل درو کردن وبرداشتن
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvests
حاصل درو کردن وبرداشتن
eolian
رسوب حاصل از جریان باد
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
tidal mud deposits
گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
flyash
خاکستر حاصل از زغال سنگ
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
gets
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
runoff
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
strain energy
انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
get
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
electromagnetism
خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
land poor
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
factorial
حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
to come to an agreement
یکدل شدن توافق حاصل کردن
frost heave
افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
sum of all external forces
حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
addend
عدد اضافه شده به حاصل در جمع
getting
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brushes
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
out put
حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
brush
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
offset of one obligation against another
تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
volume change of concrete
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
boxes
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
yield of cdoncrete
حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
doping
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
sitzmark
حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
general paresis
جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
box
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
lime light
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
paraboloid
شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil
اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
aligner
وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
augend
عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
acatalectic
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
charactristic curve
نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
pitch speed
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
remainder
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
thermokarst
عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
lift wire
سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
waisting
کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
lift strut
پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
ogive
شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
turbopump
پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید
wein law
طول موج بیشترین شدت تابش حاصل از منبع جسم داغ با دمای مطلق نسبت عکس دارد
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
mach stem
جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
carminic acid
اسید کارمینیک
[عامل اصلی رنگ قرمز حاصل از شیره کشی حشره دانه قرمز]
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
diesel ramjet
موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
rosettes
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
rosette
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
complementing
عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
complement
عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com