Dictiornary-Farsi | حاضر به خرید چیزی شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (15 milliseconds)

English	Persian
offer to buy something	حاضر به خرید چیزی شدن


Other Matches

To prepare something. To get somethings ready.	چیزی را حاضر کردن
procuance	تحصیل چیزی خرید
procuration	تحصیل چیزی خرید
in the market for <idiom>	خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
cash on the barrelhead <idiom>	پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
prepare for action	حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
close price	دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
purchase request	درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
field buying	خرید کردن در صحرا خرید محلی
purchase price variance	سپرده اختلاف قیمت خرید سپرده تضمینی خرید
order	خرید سفارش خرید
central purchase	خرید اماد به طور تمرکزی خرید اماد به طور یکجا
on hand <idiom>	حاضر
existing	حاضر
agreeable	حاضر
presented	حاضر
in the saddle	حاضر
presents	حاضر
presenting	حاضر
stocked	:حاضر
stock	:حاضر
ubiquitous	حاضر
present	حاضر
at the moment	در حال حاضر
at present	در حال حاضر
operational	حاضر به کار
active	حاضر بخدمت
omnipresent	حاضر در همه جا
johnny on the sopt	حاضر و اماده
get ready	حاضر شدن
repartee	حاضر جوابی
to e. an appearance	حاضر شدن
action front	حاضر به تیر
ready wit	حاضر جوابی
toss off <idiom>	حاضر جواب
operationally ready	حاضر به کار
operationally ready	حاضر به عملیات
present [at] <adj.>	باشنده [حاضر] [در]
delicatessens	اغذیه حاضر
delicatessen	اغذیه حاضر
make ready	حاضر شدن
omnipresent	همه جا حاضر
willing	حاضر خواهان
attending	حاضر بودن
readies	قبضه حاضر
currents	در حال حاضر
readies	حاضر به کار
readied	قبضه حاضر
attends	حاضر بودن
readied	حاضر به کار
attend	حاضر بودن
readying	حاضر به کار
readying	قبضه حاضر
readiness to report	حاضر جوابی
ready	حاضر به کار
For the time being. At peresent. presently.	درحال حاضر
here	بدینسو حاضر
roll call	حاضر و غایب
current	در حال حاضر
existing	در حال حاضر
stand by	حاضر بودن
rigs	وضع حاضر
rigged	وضع حاضر
rig	وضع حاضر
at the present moment	درحال حاضر
ready	قبضه حاضر
to concern something	مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
call the roll	حاضر و غایب کردن
march order	حاضر براه کردن
to be present	باشنده [حاضر] بودن
get ready	حاضر کردن یا شدن
he refused to go	حاضر نشد برود
ready position	حالت حاضر به تیر
i agreed to go	حاضر شدم بروم
inbearing	فضولانه حاضر خدمت
inbearing	ناخوانده حاضر خدمت
fitting out	حاضر کردن ناو
operational route	جاده حاضر به کار
to conjure up	با سحر حاضر کردن
roll-call	حاضر و غایب کردن
attender	شخص حاضر در جایی
take off (time) <idiom>	سرکار حاضر نشدن
fair game	طعمهی حاضر و آماده
obliging	حاضر خدمات مهربان
actions	فرمان حاضر به تیر
unready	غیراماده حاضر نشده
roll-calls	حاضر و غایب کردن
Get ready for the journey(trip)	برای مسافرت حاضر شو
To keep an appointment .	سر قرار حاضر شدن
To call the roll. Roll-call.	حاضر غایب کردن
show up	سر موقع حاضر شدن
action	فرمان حاضر به تیر
presence of mind	حاضر ذهنی هوشیاری
dates	در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
get ready	اماده شدن حاضر کردن
improvisator	بدیهه ساز حاضر جواب
never to be at a loss for an answer	همیشه حاضر جواب بودن
Are you prepared to accept my conditions?	حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
I was an eye witness to what happened.	من حاضر وناظر وقا یع بودم
At the moment we are not able to ...	در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
I wI'll get (persuade)him to sign .	اورا حاضر بامضاء می کنم
embattle	حاضر به جنگ کردن یا شدن
embattle	حاضر شدن برای جنگ
ubiquitous	همه جا حاضر موجود درهمه جا
make ready	اماده شدن حاضر کردن
ready	حاضربه تیر حاضر باشید
date	در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
readied	حاضربه تیر حاضر باشید
readies	حاضربه تیر حاضر باشید
all available	کلیه توپخانه حاضر به تیر
When will they be ready?	چه وقت آنها حاضر میشود؟
Those who attended the meeting.	کسانیکه در جلسه حاضر بودند
show up	حاضر شدن حضور یافتن
set up	حاضر به جنگ کردن توپ
improvisation	بدیهه سازی حاضر جوابی
roll call	حاضر و غایب کردن افراد
senior officer afloat	ارشدترین افسر حاضر در ناو
readying	حاضربه تیر حاضر باشید
to watch something	مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
ready rack	قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
setting up	وسیله حاضر بکار تنظیم شده
operating force	نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
sets	وسیله حاضر بکار تنظیم شده
set	وسیله حاضر بکار تنظیم شده
he would take no refusal	هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
to report oneself	حاضر شدن وخود را معرفی کردن
operationally ready	حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
to compel the attendance of a witness	وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
at this stage <adv.>	درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at this time <adv.>	درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
current	آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
currents	آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
ready missile	موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
rolling reserve	امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
actual job [job held] [occupation held]	پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
our offer to render a service	حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
hath	سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
It doesn't fly with me [American E] [colloquial]	من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
That won't work with me!	من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
make the grade <idiom>	منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
make the scene <idiom>	به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
purchases	خرید
underwritten	خرید
underwriting	خرید
underwrites	خرید
shopping	خرید
bondwoman	زن زر خرید
buy	خرید
purchasing	خرید
procurement	خرید
underwrite	خرید
buys	خرید
underwrote	خرید
purchased	خرید
buying	خرید
bond servant	زر خرید
purchase	خرید
raise pistol	فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
colour	انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
to report for duty	برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
colours	انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
achate	عقیق خرید
shopping basket	سبد خرید
redemption	باز خرید
bids	پیشنهاد خرید
buys	خرید کردن
shopping cart	گاری خرید
bulk buying	خرید فله
bid	پیشنهاد خرید
acquisition authority	اجازه خرید
regional purchase	خرید محلی
redemption yield	بازده خرید
rebuy	خرید مکرر
purchase requisition	درخواست خرید
purchasing analyst	تحلیل گر خرید
purchasing department	قسمت خرید
purchasing officer	مامور خرید
hire purchase	خرید اقساطی
purchasing department	دفتر خرید
purchasing office	قسمت خرید
purchasing office	دفتر خرید
purchasing patterns	الگوی خرید
buy	خرید کردن
to make a purchase	خرید کردن
procurement cycle	دوره خرید
real estate	خرید زمین
purchasable	باب خرید
purchase notice agreements	قراردادهای خرید
purchase notice agreements	پیمان خرید
purchase order	دستور خرید
purchase order	سفارش خرید
short covering	پیش خرید
purchase rate	نرخ خرید
purchasing officer	مسئول خرید
business	خرید یا فروش
nundination	خرید و فروش
counter purchase	خرید متقابل
buying and selling	خرید و فروش
buyers market	بازار خرید
lump sum purchase	خرید کلی