Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 98 (6 milliseconds)
English	Persian
quisling	حاکم دست نشانده اجنبی
quislings	حاکم دست نشانده اجنبی
Other Matches
enrooted	نشانده
kept	نشانده
figurehead	دست نشانده
puppet	دست نشانده
puppets	دست نشانده
figureheads	دست نشانده
stooge	دست نشانده
stooges	دست نشانده
situated or situate	قرارداده نشانده
barbarian	اجنبی
barbarians	اجنبی
stranger	اجنبی
foreigner	اجنبی
foreigners	اجنبی
xenophobe	اجنبی
alien	اجنبی
aliens	اجنبی
magnesym	سیستم نشانده از دور
vassal atate	دولت دست نشانده
regulus	شاه یا سلطان دست نشانده
hovering acts	قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
imperative	حاکم
commanding	حاکم
burgomaster	حاکم
imperatives	حاکم
governor	حاکم
arbitress	حاکم
dominant	حاکم
ruler	حاکم
referee	حاکم
rulers	حاکم
gerent	حاکم
governors	حاکم
judging	حاکم
judges	حاکم
judged	حاکم
refereed	حاکم
refereeing	حاکم
referees	حاکم
governess	حاکم زن
governesses	حاکم زن
regnant	حاکم
kami	حاکم
Governor Generals	حاکم کل
Governors General	حاکم کل
judge	حاکم
gynecocrat	حاکم زن
Governor General	حاکم کل
ruling class	طبقه حاکم
ethnarch	حاکم استاندار
dynast	حاکم سردودمان
governor's seat	حاکم نشین
military governor	حاکم نظامی
local government	حاکم محلی
governing law	قانون حاکم
chief tomn	حاکم نشین
castellan	حاکم قصر
plutocracy	دولتمندان حاکم
autocrat	حاکم مطلق
sovereigns	حاکم مسلط
sovereign	حاکم مسلط
plutocracies	دولتمندان حاکم
autocrats	حاکم مطلق
paramount	حاکم عالیمقام
magistrates	حاکم صلحیه
magistrate	حاکم صلحیه
autarchy	حاکم مطلق
autarky	حاکم مطلق
despots	حاکم مطلق
despot	حاکم مطلق
legates	نماینده پاپ حاکم
legate	نماینده پاپ حاکم
county towns	حاکم نشین استان
county town	حاکم نشین استان
chief residence	مقرعمده حاکم نشین
chatelain	بانوی حاکم قلعه
governor	حاکم رئیس زندان
nationality law	قانون حاکم برتابعیت
burgess	حاکم یاقاضی شهر
governors	حاکم رئیس زندان
tyrants	حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
reeve	حاکم عرف مامور اجرا
governs	حاکم بودن فرمانداری کردن
tyrant	حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
govern	حاکم بودن فرمانداری کردن
governed	حاکم بودن فرمانداری کردن
lictor	پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
tyrant	حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
tyrants	حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
sea power	نیروی دریایی کشور حاکم بر دریاها
xenophile	بیگانه پرست اجنبی پرست
governesses	زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governess	زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
spoils system	سیستم تقسیم مناسب دولتی بین اعضاء حزب حاکم
blue laws	قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue law	قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com