Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (10 milliseconds)
English	Persian
county town	حاکم نشین استان
county towns	حاکم نشین استان
Other Matches
governor's seat	حاکم نشین
chief tomn	حاکم نشین
chief residence	مقرعمده حاکم نشین
The tenant is like a colonist . <proverb>	اجاره نشین خوش نشین است .
riverain	کرانه نشین ساحل نشین
county	استان
counties	استان
province	استان
provinces	استان
shires	استان
shire	استان
provice	استان
nomarchy	استان
eparchy	استان
massachusetts	استان ماساچوست
courts of appeal	دادگاه استان
court of province	دادگاه استان
manchuria	استان منچوری
massachusett	استان ماساچوست
sectionalism	استان گرایی
state bank	بانک استان
Zanjan	استان زنجان
Azerbaijan	استان آذربایجان
Moldavia	استان ملداوی
court of appeal	دادگاه استان
stating	دولت استان
states	دولت استان
stated	دولت استان
state-	دولت استان
state	دولت استان
palatinate	کنت نشین ساکن کنت نشین
shires	به استان تقسیم کردن
county magestrate	قاضی دادگاه استان
upstater	اهل شمال استان
shire	به استان تقسیم کردن
welch	اهل استان ولزانگلستان
pomeranian	اهل استان "ژپومرانیا"
maritime	استان بحری یاساحلی
commanding	حاکم
regnant	حاکم
governor	حاکم
governors	حاکم
governesses	حاکم زن
governess	حاکم زن
referees	حاکم
judges	حاکم
burgomaster	حاکم
gerent	حاکم
judged	حاکم
judge	حاکم
arbitress	حاکم
judging	حاکم
imperative	حاکم
dominant	حاکم
imperatives	حاکم
gynecocrat	حاکم زن
refereeing	حاکم
refereed	حاکم
referee	حاکم
ruler	حاکم
rulers	حاکم
Governors General	حاکم کل
Governor Generals	حاکم کل
Governor General	حاکم کل
kami	حاکم
quebec	استان " کبک " در مشرق کانادا
Nain	شهر نائین در استان اصفهان
welsher	اهل استان ولز انگلستان
hawk eye	کنیه اهل استان ایوا
posse comitatus	قدرت قانونی یک بخش یا یک استان
hoosier	لقب استان ومردم ایندیانا
state flower	گل علامت مخصوص هر استان یا کشور
Welsh	اهل استان ولز انگلستان
the story is at an end	استان به پایان رسیده است
welcher	اهل استان ولز انگلستان
Qainat	منطقه قائنات در استان خراسان
sectionalism	طرفداری ازمحله یا استان بخصوصی
magistrates	حاکم صلحیه
autocrat	حاکم مطلق
ethnarch	حاکم استاندار
autarchy	حاکم مطلق
autarky	حاکم مطلق
ruling class	طبقه حاکم
despot	حاکم مطلق
autocrats	حاکم مطلق
sovereign	حاکم مسلط
governing law	قانون حاکم
sovereigns	حاکم مسلط
despots	حاکم مطلق
magistrate	حاکم صلحیه
dynast	حاکم سردودمان
paramount	حاکم عالیمقام
local government	حاکم محلی
plutocracy	دولتمندان حاکم
military governor	حاکم نظامی
plutocracies	دولتمندان حاکم
castellan	حاکم قصر
jayhawker	لقب اهالی استان کانزاس دراتازونی
tarheel	اهل استان کارولینای شمالی امریکا
texas	استان تکزاس درکشورهای متحده امریکا
propretor	کنسول فرماندار استان قدیم روم
legate	نماینده پاپ حاکم
chatelain	بانوی حاکم قلعه
governor	حاکم رئیس زندان
legates	نماینده پاپ حاکم
nationality law	قانون حاکم برتابعیت
burgess	حاکم یاقاضی شهر
governors	حاکم رئیس زندان
the principality of wales	استان WALES که اسما بران حکومت دارد
the principality	استان WALES که اسما بران حکومت دارد
illinois	استان >ایلی نویز< در ایالت متحده امریکا
reeve	حاکم عرف مامور اجرا
govern	حاکم بودن فرمانداری کردن
tyrants	حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
governed	حاکم بودن فرمانداری کردن
quislings	حاکم دست نشانده اجنبی
quisling	حاکم دست نشانده اجنبی
tyrant	حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
governs	حاکم بودن فرمانداری کردن
state's attorney	نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
state attorney	نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
tyrant	حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
sea power	نیروی دریایی کشور حاکم بر دریاها
tyrants	حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
lictor	پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
spoils system	سیستم تقسیم مناسب دولتی بین اعضاء حزب حاکم
governesses	زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governess	زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
blue law	قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws	قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
fecal	ته نشین
lees	ته نشین
marchman	سر حد نشین
alluvium	ته نشین
lake dweller	اب نشین
sediments	ته نشین
alluvion	ته نشین
deposits	ته نشین
sediment	ته نشین
anus	نشین
anuses	نشین
companion	هم نشین
deposit	ته نشین
khanate	خان نشین
lessee	اجاره نشین
hermitess	زن گوشه نشین
khanate	خان نشین
hilariously	تپه نشین
hutholder	کلبه نشین
illuviate	ته نشین شدن
insessorial	جوف نشین
insessorial	شاخه نشین
islaner	جزیره نشین
marchman	مرز نشین
bay-window	شاه نشین
paludose	مرداب نشین
paludous	مرداب نشین
passerine	شاخه نشین
plainsman	جلگه نشین
slummer	زاغه نشین
silvicolous	جنگل نشین
planeted	سیاره نشین
sedimentate	ته نشین شدن
seater	کرسی نشین
sea gauge	اب نشین کشتی
renter	کرایه نشین
prelature	اسقف نشین
paludicole	مرداب نشین
palating	کنت نشین
solitudinarian	گوشه نشین
convex	شاه نشین
alette	شاه نشین
ala	شاه نشین
frontbenchers	پیش نشین
frontbencher	پیش نشین
woodman	جنگل نشین
to take one's s. on the throne	بر تخت نشین
nemoral	جنگل نشین
stay at home	خانه نشین
oppidan	شهر نشین
precipitator	ته نشین کننده
half pace	شاه نشین
tartars	ته نشین رسوب
tartar	ته نشین رسوب
precipitates	ته نشین کردن
precipitating	ته نشین کردن
emirate	امیر نشین
emirates	امیر نشین
duchies	دوک نشین
duchy	دوک نشین
provincial	ایالت نشین
forester	جنگل نشین
precipitate	ته نشین کردن
precipitated	ته نشین کردن
cottagers	کلبه نشین
cottager	کلبه نشین
freemen	شهر نشین
freeman	شهر نشین
unsociable	گوشه نشین
foresters	جنگل نشین

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com