English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
minimum standard of living حداقل سطح زندگی
Search result with all words
subsistence theory of wages نظریه حداقل دستمزدها براساس این نظریه که دراواخر قرن 81 و اوایل قرن نوزدهم رایج بوده است دردراز مدت میزان دستمزد باحداقل نیاز برای زندگی برابرخواهد بود . این قانون
Other Matches
minimim wage law قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
minimum range حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
max min system سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
min حداقل
minims حداقل
minim حداقل
minimally حداقل
minimum حداقل
minimum stock level حداقل
minimal حداقل
minimum price حداقل قیمت
price floor حداقل قیمت
minimization به حداقل رسانیدن
minimised به حداقل رساندن
minimum charge حداقل قیمت
least price حداقل قیمت
minimize به حداقل رساندن
danger warning level حداقل موجودی
least cost حداقل هزینه
minimises به حداقل رساندن
minimizing به حداقل رساندن
minimum elevation حداقل درجه
minimized به حداقل رساندن
minimising به حداقل رساندن
minimizes به حداقل رساندن
global minimum حداقل مطلق
minimum wage حداقل دستمزد
minimum حداقل کمینه
base wage rate حداقل دستمزد
minimum range حداقل برد
bottom price حداقل قیمت
troughs حداقل موج
minim وابسته به حداقل
minimum charge حداقل هزینه
neap tide جذر و مد حداقل اب
trough حداقل موج
minims وابسته به حداقل
relative minimum حداقل نسبی
minimum size اندازه حداقل
cost minimization حداقل کردن هزینه
thermal resolution حداقل اختلاف حرارت
least cost combination ترکیب حداقل هزینه
minimum mortality حداقل مرگ و میر
reduced strenght حداقل استعداد جنگی
maximum and minimum thermometer گرماسنج حداقل و حداکثر
minimum subsistence level سطح حداقل معیشت
minimum elevation حداقل ارتفاع لوله
thermal resolution حداقل سنجش حرارت
least squares estimates براورد حداقل مربعات
neap حداقل ارتفاع اب یاجذر و مد دریا
extremum حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
pilot line production تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
double amplitude peak value مقدارحداکثر تا حداقل یک موج سینوسی
minimum down payment حداقل میزان پیش پرداخت
amphiploid دارای حداقل کرموسوم ارثی
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
minimum elevation حداقل درجه مربوط به مانع
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
meantide حداقل جذر و مدهای اب دریا
ordinary least square method روش حداقل مربعات معمولی
two stage least squares method روش حداقل مربعات دومرحلهای
on the deck پرواز در حداقل ارتفاع مجاز
cut off ratio حداقل نرخ قابل قبول
minimum clearance حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
skeleton crew حداقل خدمه یک وسیله یا جنگ افزار
protoxide ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
at least [no less than] [not less than] <adv.> کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
at a [the] minimum <adv.> کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
efficiency point حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه
quorum حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
bridge تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
error handling به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
weighted least square method روش حداقل مربعات وزنی در اقتصادسنجی برای تخمین پارامترها
discrimination حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
limit velocity حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
wed thickness حداقل ضخامت یا فاصله بین سطح خارجی و داخلی دانههای خرج
aces رتبهء اول خ-لبانی که حداقل 5هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
perigee نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
probit واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
ace رتبه اول خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
team roping مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
three stage least squares method روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
fair trade laws قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
coming in speed حداقل سرعت گردش مگنتوبرای تامین ولتاژ لازم جهت جرقه زدن همزمان تمام شمع ها
optimal merge tree نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
pilot line operation کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
cold test ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
optimum schedule مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
cold thrust ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
mobilization base حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
neap tide کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
contra preferentum rule درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
togetherness زندگی با هم
vita زندگی
lifelines خط زندگی
lifeline خط زندگی
existence زندگی
vivification زندگی
eau de vie اب زندگی
lives زندگی
lives of great men زندگی
existences زندگی
habitancy زندگی
wile a در زندگی
life زندگی
living زندگی
habitance زندگی
live forever زندگی ابدی
planetary life زندگی دربدر
concubinage زندگی بطورصیغه
resident <adj.> محل زندگی
life history تاریخچه زندگی
(the) high life <idiom> زندگی تجملاتی
domiciled [law] [politics] <adj.> محل زندگی
marriage life زندگی زناشویی
public life زندگی سیاسی
public life زندگی در سیاست
married life زندگی زناشویی
facts of life <idiom> حقایق زندگی
living expenses هزینه زندگی
living cost هزینه زندگی
living death زندگی مرگبار
liveable قابل زندگی
Shame on you ! تف بر این زندگی
livable قابل زندگی
living standard سطح زندگی
level of living سطح زندگی
evening of life شام زندگی
ever lasting life زندگی جاویدان
intravitam در زمان زندگی
intravital در زمان زندگی
incertitude ناپایداری زندگی
hutment زندگی در کلبه
he lives on air زندگی میکند
monkery زندگی راهبی
monandry زندگی با یک شوهر
happy life زندگی اسوده
life chance مجال زندگی
life cycle دوره زندگی
country life زندگی روشنایی
life of Riley <idiom> زندگی بی دغدغه
living area منطقه زندگی
lifeway طرز زندگی
life sustenance گذران زندگی
life style سبک زندگی
life motto شعار زندگی
life instinct غریزه زندگی
parasitism زندگی طفیلی
eremitic life زندگی زاهدانه
eremitism زندگی زاهدانه
life experiences تجارب زندگی
happy life زندگی باخوشدل
standard of living معیار زندگی
pieds-a-terre جای زندگی
pied-a-terre جای زندگی
enlivens زندگی بخشیدن
enlivening زندگی بخشیدن
enlivened زندگی بخشیدن
enliven زندگی بخشیدن
biographies تاریخچه زندگی
larks روش زندگی
lark روش زندگی
lifestyles شیوهی زندگی
going مشی زندگی
temporal life زندگی موقت
standard of living استاندارد زندگی
standard of living سطح زندگی
bane مخرب زندگی
firesides زندگی خانگی
fireside زندگی خانگی
cost of living هزینه زندگی
taedium vitae بیزاری از زندگی
symbiosis زندگی تعاونی
dwelt زندگی کرد
modus vivendi روش زندگی
vital energy نیروی زندگی
vitalize زندگی دادن
lifestyle شیوهی زندگی
joie de vivre نشاط زندگی
habits زندگی کردن
habit زندگی کردن
lifetimes دوره زندگی
lifetimes مدت زندگی
lifetime دوره زندگی
uterine life زندگی زهدانی
biography تاریخچه زندگی
easy circumstances زندگی راحت
cohabitation زندگی باهم
afterlife زندگی پس از مرگ
life insurance بیمه زندگی
lives دوران زندگی
life دوران زندگی
lifetime مدت زندگی
azoic تهی از زندگی
vegetation زندگی گیاهی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com