English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
peak output حداکثر تولید
Search result with all words
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
Other Matches
max min system سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
maximal aerobic power بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر اکسیژن مصرفی حداکثر توان توازی
maximal oxygen uptake حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal oxygen consumption حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
pilot line operation کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
embryophyte گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
component 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
components 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
producer's goods هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
second مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconds مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconded مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
euler theorem در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
production overheads هزینههای بالاسری تولید هزینههای سربار تولید هزینههای غیرمستقیم تولید
increasing cost industry حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
planar روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
derived demand تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
cost fraction نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
declassified cost هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
oem شرکتی ه قط عاتی تولید میکند که بخشهای اصلی را تولید کنندههای دیگر ساخته اند و محصول را برای کاربر خاص ایجاد میکند
matrixes چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
matrix چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
acceleration principle یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
spermary غده تولید کننده منی محل تولید منی
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
families محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
mixed capitalism نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
fullest مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
outsides حداکثر
peaking حداکثر
endurance حداکثر
peak حداکثر
outside حداکثر
peaks حداکثر
maximum حداکثر
uttermost حداکثر
maximal حداکثر
gnp gap شکاف تولید ناخالص ملی اختلاف بین تولید ناخالص ملی واقعی وتولیدناخالص ملی بالقوه
maximum output خروجی حداکثر
full speed حداکثر سرعت
full bore حداکثر تلاش
maximum slope حداکثر شیب
maximum profit حداکثر سود
maximum speed حداکثر سرعت
global maximum حداکثر مطلق
maximum efficiency حداکثر کارائی
maximum of intensity حداکثر شدت
high tide حداکثر مد دریا
maximum moment حداکثر لنگر
high tides حداکثر مد دریا
maximum thermometer گرماسنج حداکثر
maximum value مقدار حداکثر
maximum efficiency راندمان حداکثر
peak current جریان حداکثر
maximum price حداکثر بها
maximum duration زمان حداکثر
maximum detector اشکارساز حداکثر
maximum density حداکثر تراکم
maximum power demand مصرف حداکثر
maximum demand بار حداکثر
maximum deviation انحراف حداکثر
supercharge خرج حداکثر
submaximal زیر حداکثر
maximum ratings مقدار حداکثر
maximum deflection انحراف حداکثر
maximum performance کارایی حداکثر
maximum performance عملکرد حداکثر
flat out حداکثر سرعت
flank speed حداکثر سرعت
maximum work کار حداکثر
maximum frequency فرکانس حداکثر
maximum amplitude دامنه حداکثر
payloads حداکثر بار
intensity maximum حداکثر شدت
payload حداکثر بار
peak load حداکثر بار
maximum current جریان حداکثر
peak load بار حداکثر
peak speed حداکثر سرعت
maximum prr ermissible مجاز حداکثر
maximization به حداکثر رسانیدن
optimum height حداکثر ارتفاع
maximum gain تقویت حداکثر
peaks حداکثر کاکل
maximal وابسته به حداکثر
peak demand حداکثر تقاضا
wage ceiling حداکثر دستمزد
peaking حداکثر کاکل
maximum energy انرژی حداکثر
peak حداکثر کاکل
maximum limited stress تنش حداکثر
maximum available powere توان حداکثر
price ceilings حداکثر قیمت
relative maximum حداکثر نسبی
peak voltage ولتاژ حداکثر
maximum capacity فرفیت حداکثر
maximum load بار حداکثر
maximum temperature درجه حرارت حداکثر
pron to با حداکثر سرعت ممکن
maximum wavelength طول موج حداکثر
profit maximization به حداکثر رسانیدن سود
maxvo حداکثر اکسیژن مصرفی
sprints با حداکثر سرعت دویدن
extreme حداکثر درمنتهی الیه
sprinted با حداکثر سرعت دویدن
sprint با حداکثر سرعت دویدن
maxvo حداکثر توان هوازی
daily flood peak حداکثر سیل روزانه
maximum allowable concentration حداکثر غلظت مجاز
breaking load حداکثر تحمل بار
angle of repose حداکثر شیب استقرار
marginal حداکثر نزدیک به انتها
maximum stock حداکثر موجودی انبار
closed height حداکثر ارتفاع لیفتراک
principle of miximum overlap اصل حداکثر همپوشانی
maximum take off weight حداکثر وزن برخاستن
utmost منتهای کوشش حداکثر
peak strenght حداکثر استعداد مجاز
ceiling price حداکثر قیمت قانونی
maximum reverse r.m.s. voltage ولتاژ سد موثر حداکثر
maximum ratings مقدار نامی حداکثر
ceiling prices حداکثر قیمت قانونی
maximum sound pressure فشار صوت حداکثر
maximum direction finding جهت یابی حداکثر
maximum input frequency فرکانس ورودی حداکثر
maximum landing weight حداکثر وزن فرود
maximum light transmission انتقال نور حداکثر
traffic peak حداکثر عبور و مرور
maximum liklihood method روش حداکثر احتمال
maximum flexibility خمش پذیری حداکثر
utmost good faith حداکثر حسن نیت
utility maximization به حداکثر رسانیدن مطلوبیت
maximum load بار گذاری حداکثر
high run حداکثر امتیاز در یک دوربیلیارد
ultimate bearing capacity حداکثر فشار متحمل پی
maximum modulating frequency فرکانس حداکثر مدولاسیون
maximum natality حداکثر زاد و ولد
maximum operating voltage ولتاژ کار حداکثر
maximum in power gain تقویت قدرت حداکثر
maximum gate trigger voltage ولتاژ احتراق حداکثر
maximum gate trigger current جریان احتراق حداکثر
maximum demand pointer عقربه مصرف حداکثر
maximum demand meter حداکثر مقدار سنج
maximum current rating جریان نامی حداکثر
maximum control current جریان کنترل حداکثر
high water حداکثر ارتفاع اب مد دریا
low tide حداکثر جذر دریا
at full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
full blast <adv.> در حداکثر قدرت یا شدت
maximum and minimum thermometer گرماسنج حداقل و حداکثر
maximum output voltage ولتاژ خروجی حداکثر
maximum probility detection تعیین احتمال حداکثر
maximum power gain تقویت توان حداکثر
maximum permissible load بار مجاز حداکثر
flank speed حداکثر سرعت قایق
maximum power operation کار با توان حداکثر
endurance time سرعت حداکثر مداوم
maximum permissible voltage ولتاژ مجاز حداکثر
maximum scattering angle زاویه پراکندگی حداکثر
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
powered حداکثر تلاش در کمترین زمان
throughput حداکثر فرفیت میزان محصول
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
maximum recording attachment دستگاه ضبط کننده حداکثر
payloads حداکثر قابلیت حمل بار
power حداکثر تلاش در کمترین زمان
payload حداکثر قابلیت حمل بار
maximum likelihood method روش حداکثر درست نمایی
wall up رسیدن موج به حداکثر اوج
layer depth که در ان سرعت صوت به حداکثر می رسد
maximum r.m.s. on state current جریان رفت موثر حداکثر
ramp weight حداکثر وزن ممکن هواپیما
plimsoll mark خط شاخص حداکثر وزن بارکشتی
maximum power point current جریان در نقطه توان حداکثر
maximum powerpoint voltage ولتاژ در نقطه توان حداکثر
extremum حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
maximum range حداکثر برد جنگ افزار
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
powering حداکثر تلاش در کمترین زمان
maximum forward r.m.s. on state current جریان رفت موثر حداکثر
maximum safe temperature درجه حرارت مجاز حداکثر
capacity load حداکثر فرفیت بارگیری ناو
great tropic range حداکثر اختلاف جذر و مداستوایی
maximum surface temperature درجه حرارت سطحی حداکثر
ultimate compressive strength حداکثر مقاومت دربرابر فشار
hard charge بشدت و حداکثر سرعت راندن
maximum scale value مقدار درجه بندی حداکثر
maximum load rating قابلیت بارگیری نامی حداکثر
hull speed حداکثر سرعت نظری قایق
deadweight tonnage حداکثر تناژ وسیله نقلیه
brush به حداکثر سرعت رفتن اسب درمسابقه
brushes به حداکثر سرعت رفتن اسب درمسابقه
speed limit حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
to rack rent حداکثر اجاره رابر ملکی بستن
vertex height قله مسیرگلوله حداکثر ارتفاع منحنی
mean distance فاصله حداکثر وحداقل سیاره از قمر
permissible velocity حداکثر سرعت اب در یک کانال که ایجادفرایش نکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com