Dictiornary-Farsi | حرفه دوست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (2 milliseconds)

English	Persian
careerist	حرفه دوست
careerists	حرفه دوست


Other Matches

professionalism	صفات وعادات مخصوص اهل حرفه حرفه یی
A friend in need is a friend indeed.. <proverb>	دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you.	من دوست دارم با تو دوست باشم.
I am [have] finished with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am done with you.	رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
business	حرفه
businesses	حرفه
occupation	حرفه
vocation	حرفه
professional <adj.>	حرفه ای
vocations	حرفه
trends	حرفه
trend	حرفه
crafts	حرفه
craft	حرفه
profession	حرفه
workless	بی حرفه
metier	حرفه
metiers	حرفه
mTtiers	حرفه
career	حرفه
careered	حرفه
careering	حرفه
careers	حرفه
line of business	حرفه
avocation	حرفه
traded	حرفه
craftsman trade	حرفه
trade	حرفه
professions	حرفه یی
occupations	حرفه
professions	حرفه
profession	حرفه یی
skill	حرفه
mystery	حرفه
mysteries	حرفه
prizefighter	مشت زن حرفه یی
professionalize	حرفه یی کردن
professionalize	حرفه یی شدن
dilettanti	غیر حرفه
dilettantes	غیر حرفه
dilettante	غیر حرفه
professionalism	حرفه یی بودن
avocation	کار حرفه
legal profession	حرفه وکالت
trade	پیشه حرفه
technologist	حرفه شناس
pursuit	حرفه پیشه
pursuits	حرفه پیشه
trade	حرفه کسب
traded	پیشه حرفه
traded	حرفه کسب
vocations	حرفه صدا
vocation	حرفه صدا
career woman	زن دارای حرفه یا پیشه
handicraft	صنعت دستی حرفه
career women	زن دارای حرفه یا پیشه
prizefighting	مشت زنی حرفه یی
profession	افهار پیشه و حرفه
laymen	خارج از حرفه یا فن خاصی
he is a physician byprofession	حرفه او طبابت است
layman	خارج از حرفه یا فن خاصی
professions	افهار پیشه و حرفه
contractors tool	ابزار حرفه ساختمان
technology	حرفه شناسی شناخت دانشی
technologies	حرفه شناسی شناخت دانشی
smithery	کار و هنر و حرفه فلزکاری
craft union	اتحادیه متشکل از متخصصین فن یاصنعت یا حرفه خاص
The tribunal considered that this action amounted to professional misconduct.	برای دادگاه این اقدام برابر با اشتباه حرفه ای محسوب می شود.
bozo	دوست
philoginous	زن دوست
philogynist	زن دوست
unfriended	بی دوست
dienophile	دی ان دوست
hydrophilic	اب دوست
friend	دوست
hydrophilic compound	اب دوست
formalist	دوست
heart to heart	دوست
buddies	دوست
friendless	بی دوست
heart-to-heart	دوست
leal	دوست
ally	دوست
chums	دوست
amicable	دوست
heart-to-hearts	دوست
buddy	دوست
schoolmate	دوست
schoolmates	دوست
allying	دوست
chum	دوست
friends	دوست
to make a friend of	دوست شدن با
sweet tooth	شیرینی دوست
oxyphile	اسید دوست
zoophilous	حیوان دوست
ornithophilous	مرغ دوست
xenophile	بیگانه دوست
oxyphil	اسید دوست
zoophilic	حیوان دوست
negrophil	زنگی دوست
negrophil	سیاه دوست
phihellenic	یونانی دوست
philobiblic	کتاب دوست
philhellene	دوست یونان
philotechnic	صناعت دوست
pornerastic	جنده دوست
philanthrope	بشر دوست
nucleophile	هسته دوست
phiadelphian	نوع دوست
patiot	میهن دوست
philotechnic	صنعت دوست
psychrophilic	سرما دوست
saprophytic	پوده دوست
solomon	صلح دوست
philhellenic	دوست یونان
family man	زن و بچه دوست
I need my e	من دوست دارم
humanitarian	بشر دوست
his friend's murder	قتل دوست او
unlovely	دوست نداشتنی
pen pals	دوست مکاتبهای
pen pals	دوست قلمی
pen pal	دوست مکاتبهای
pen pal	دوست قلمی
girlfriends	دوست دختر
girlfriend	دوست دختر
family men	زن و بچه دوست
take kindly to <idiom>	دوست داشتن
necrophilous	لاشه دوست
hand and glove	دوست همراز
cater cousin	دوست صمیمی
likeable	دوست داشتنی
loveable	دوست داشتنی
likable	دوست داشتنی
electrophile	الکترون دوست
dislikeable	دوست نداشتنی
dislikable	دوست نداشتنی
dendrophilous	درخت دوست
social	جمعیت دوست
francophil	فرانسه دوست
francophile	فرانسه دوست
hand and glove	دوست یک دل ویکزبان
boyfriend	دوست پسر
halophilous	نمک دوست
hail fellow	دوست صمیمی
germanophil	المان دوست
gallophile	فرانسه دوست
warlike	جنگ دوست
friendly state	کشور دوست
peaceable	صلح دوست
social	گروه دوست
friend	دوست کردن
friends	دوست کردن
culturist	فرهگ دوست
disliking	دوست نداشتن
cronies	دوست صمیمی
like	دوست داشتن
chessist	شطرنج دوست
crony	دوست صمیمی
affect	دوست داشتن
affects	دوست داشتن
gregarious	گروده دوست
liked	دوست داشتن
disliked	دوست نداشتن
fraternised	دوست بودن
fraternises	دوست بودن
fraternising	دوست بودن
likes	دوست داشتن
fraternize	دوست بودن
fraternized	دوست بودن
fraternizes	دوست بودن
fraternizing	دوست بودن
dislike	دوست نداشتن
sporting	بازی دوست
rats	دوست بی وفا
isophilic	همجنس دوست
intimado	دوست صمیمی
acidophile	ترشی دوست
bibliophil	کتاب دوست
philanthropist	بشر دوست
philanthropists	بشر دوست
expressionism	حالت دوست
hydrophilic compound	ترکیب اب دوست
acidophile	اسید دوست
amativeness	دوست داشتن
kissing kind	باهم دوست
lovelier	دوست داشتنی
loveliest	دوست داشتنی
lovely	دوست داشتنی
myrmecophilous	مورجه دوست
anglophile	انگلیسی دوست
lithophilous	سنگ دوست
liquorish	نوشابه دوست
lipophilic	چربی دوست
hydrophilic	ترکیب اب دوست
hydrophilic	اب دوست علاقمند به اب
patriots	وطن دوست
hemophile	خون دوست