English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
preempt حق تقدم پیدا کردن
Other Matches
away بازی در زمین حریف گویی که دورتر ازگوی دیگر از سوراخ قراردارد و حق تقدم برای ضربه زدن پیدا میکند
background processing کار با حق تقدم پایین که وقتی اجرا میشود که دیگر کاری با حق تقدم از آن بیشتر موجود نباشد
migration انتقال داده بین وسیله با تقدم بالا یا line-on با تقدم پایین یا line-off
foreground program برنامهای که تقدم بالایی داشته و بنابر این بر برنامههای فعال جاری در یک سیستم کامپیوتری که ازروش چند برنامهای استفاده میکند تقدم دارد
alphameric مرتب کردن حروف و اعدادبترتیب تقدم
dispatching priority شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
to pick up پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
track پیدا کردن
detecting پیدا کردن
gains پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
gained پیدا کردن
detects پیدا کردن
gain پیدا کردن
detected پیدا کردن
tracked پیدا کردن
pin point پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
to search out پیدا کردن
average پیدا کردن
averaged پیدا کردن
finds پیدا کردن
averages پیدا کردن
find پیدا کردن
averaging پیدا کردن
detect پیدا کردن
tracks پیدا کردن
acquire پیدا کردن
to look up پیدا کردن
give tongue عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
to become a necessity لزوم پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
declining شیب پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
luff لنگر پیدا کردن
prove opplicable مصداق پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
to think out با فکر پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
to take a ply تمایل پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
shocked هول وهراس پیدا کردن
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
shock هول وهراس پیدا کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
shocks هول وهراس پیدا کردن
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
respire امید تازه پیدا کردن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
respired امید تازه پیدا کردن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
respires امید تازه پیدا کردن
swells ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiating مختنق کردن خناق پیدا کردن
bilge رخنه پیدا کردن تراوش کردن
swelled ورم کردن برجستگی پیدا کردن
swell ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumbles لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiates مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiated مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiate مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumbled لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumble لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rut شور پیدا کردن فحل شدن
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
leadingquestion پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
grapnel لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
divide پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
divides پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
proceed ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
extends ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extending ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extend ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
proceeded ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
diachrony تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
grapnels لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
cunclude تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
find کشف کردن پیدا کردن
finds کشف کردن پیدا کردن
fitcall finding پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
curve fitting روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
homing روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
priorship تقدم
preference تقدم
preemimence تقدم
antecedence تقدم
anteriority تقدم
preferences تقدم
right of way تقدم
right of way حق تقدم
precession تقدم
precedence حق تقدم
priority حق تقدم
primacy تقدم
preferment حق تقدم
pas حق تقدم
precedence تقدم
priority تقدم
right of priority حق تقدم
rights of way تقدم
lead تقدم
leads تقدم
priorship حق تقدم
rights of way حق تقدم
priorities حق تقدم
priorities تقدم
precedency حق تقدم
better hand تقدم
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com