English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
counterattack حمله متقابل کردن
Other Matches
counteroffensive تعرض وحمله متقابل حمله تعرضی متقابل
counter riposte حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
counter offensive حمله متقابل
counterattack حمله متقابل
recriminate اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
counter memorial یادداشت متقابل اخطار متقابل
mutual inductance اندوکتیویته متقابل اندوکتانس متقابل
counteracted عمل متقابل کردن
counteracting عمل متقابل کردن
crossfertilize لقاح متقابل کردن
intract عمل متقابل کردن
counteract عمل متقابل کردن
counteracts عمل متقابل کردن
countermine با دسیسه متقابل خنثی کردن
reciprocates تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocate تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocated تلافی کردن عمل متقابل کردن
velimirovic attack حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
hysterics حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
vortex breakdown/brust جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
warsaw treaty پیمانی که عنوان اصلی ان "پیمان کمک متقابل اروپای شرقی " است و به سال 5591 در ورشوپایتخت لهستان منعقد شد وهدف ان کمک متقابل کشورهای اروپای شرقی به یکدیگر است و بیشتر جنبه نظامی دارد
rio treaty اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
ond shot بیک حمله دریک حمله
hysteroid حمله تشنجی شبیه حمله
hysterogenic حمله تشنجی شبیه حمله
assails حمله کردن
assailing حمله کردن بر
assailing حمله کردن
snap at حمله کردن
assail حمله کردن بر
beset حمله کردن
assailed حمله کردن بر
assailed حمله کردن
to be down up حمله کردن بر
make at حمله کردن
to make a pounce حمله کردن
to makea raid.on حمله کردن بر
to fall on حمله کردن
besets حمله کردن
assail حمله کردن
to fallirrto a f. حمله کردن
attacks حمله کردن
attack [on] حمله کردن [بر]
attacks حمله کردن بر
launch an attack حمله کردن
set حمله کردن
sets حمله کردن
setting up حمله کردن
strike حمله کردن
thrust حمله کردن
thrusting حمله کردن
attack حمله کردن
strikes حمله کردن
thrusts حمله کردن
attack حمله کردن بر
attacked حمله کردن
to sweep down on حمله کردن بر
to set at حمله کردن به
assails حمله کردن بر
set about حمله کردن به
attacked حمله کردن بر
launching شروع کردن حمله
to assume the a اول حمله کردن
pop حمله کردن ترکاندن
lay (light) into <idiom> حمله فیزیکی کردن
launches شروع کردن حمله
launched شروع کردن حمله
pops حمله کردن ترکاندن
pebble باریگ حمله کردن
to take in rear از پشت سر حمله کردن به
launch شروع کردن حمله
foray چپاول کردن حمله
forays چپاول کردن حمله
pebbles باریگ حمله کردن
popped حمله کردن ترکاندن
submarine با زیردریایی حمله کردن
inveigh با سخن حمله کردن
inveighing با سخن حمله کردن
submarines با زیردریایی حمله کردن
inveighs با سخن حمله کردن
inveighed با سخن حمله کردن
to be kept at bay بی نتیجه حمله کردن
to torpedo با اژدر حمله کردن
pitch into به خوراک حمله کردن
parried دفع کردن حمله حریف
nuked با سلاح اتمی حمله کردن
rabble بااراذل و اوباش حمله کردن به
quarterback بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
trigger شروع کردن حمله یاکار
rushed حمله کردن هجوم با عجله
quarterbacks بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
nuking با سلاح اتمی حمله کردن
triggered شروع کردن حمله یاکار
attacked با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
triggers شروع کردن حمله یاکار
set on پیش رفتن حمله کردن
rush حمله کردن هجوم با عجله
nukes با سلاح اتمی حمله کردن
parries دفع کردن حمله حریف
to stab at any one با خنجر به کسی حمله کردن
plow into <idiom> باتمام نیرو حمله کردن
parrying دفع کردن حمله حریف
To attack someone from the back. از پشت به کسی حمله کردن
nuke با سلاح اتمی حمله کردن
A-bomb با بمب اتمی حمله کردن
wade into <idiom> ملحق شدن بر،حمله کردن
maraud بقصد غارت حمله کردن
to pitch into زور اوردن به حمله کردن
attack با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
to hang on the rear برای حمله دنبال کردن
rushing حمله کردن هجوم با عجله
A-bombs با بمب اتمی حمله کردن
parry دفع کردن حمله حریف
attacks با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
outflanking ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
outflanks ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
scuff بامشت حمله کردن مشت خوردن
assaults حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
assaults افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assaulted حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
assaulted افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
outflanked ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
scuffing بامشت حمله کردن مشت خوردن
souse بطور کامل پوشاندن حمله کردن
outflank ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
assault افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
scuffs بامشت حمله کردن مشت خوردن
assault حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
scuffed بامشت حمله کردن مشت خوردن
flanked از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
flanking از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
feint حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
feinting حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
flank از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
feints حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
shock action غافلگیری حمله ناگهانی غافلگیر کردن دشمن
disengage رد کردن شمشیراز زیرشمشیر حریف برای حمله
disengages رد کردن شمشیراز زیرشمشیر حریف برای حمله
feinted حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
disengaging رد کردن شمشیراز زیرشمشیر حریف برای حمله
to pounce upon a bird ناگهان برسر مرغی فرودامدن یا حمله کردن
to square up خود را آماده کردن [برای دعوی یا حمله]
ceding parry کنار زدن حمله و سد کردن شمشیر حریف در خط جدید
lunging حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunge حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunged حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunges حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
invading تهاجم کردن حمله کردن بر
invades تهاجم کردن حمله کردن بر
invade تهاجم کردن حمله کردن بر
besets مزین کردن حمله کردن بر
invaded تهاجم کردن حمله کردن بر
beset مزین کردن حمله کردن بر
aggress نزدیک کردن حمله کردن
lay on حمله کردن یورش کردن
impinges تخطی کردن حمله کردن
impinged تخطی کردن حمله کردن
impinge تخطی کردن حمله کردن
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
goose مثل غاز یاگردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن
to pounce on somebody به کسی ناگهان جستن [و حمله کردن ] [مانند جانور شکارگر]
front line خط حمله خط حمله یادفاع
sacked حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
sack حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
sacks حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
cross refer از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
target date زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
touch football نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
correspounding متقابل
interactional متقابل
mutual متقابل
interactive متقابل
polar متقابل
opposing متقابل
countering متقابل
counter متقابل
countered متقابل
reciprocal متقابل
reciprocative متقابل
opposed متقابل
double مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
doubled up مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
doubled مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
counterclaim ادعای متقابل
counterclaim دعوای متقابل
counterbid پیشنهاد متقابل
mutual assistance کمک متقابل
counterrevolution انقلاب متقابل
countervailing credit اعتبار متقابل
retaliation عمل متقابل
counteraction اقدام متقابل
countermeasure اقدام متقابل
counterpoise وزنه متقابل
reciprocity عمل متقابل
countermine توط ئه متقابل
mutual characteristic مشخصه متقابل
iteraction عمل متقابل
transfer characteristic مشخصه متقابل
mutual consistency سازگاری متقابل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com