Dictiornary-Farsi | حکم اعلان بعد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 127 (9 milliseconds)

English	Persian
dimension statement	حکم اعلان بعد


Search result with all words

signpost	تابلو اعلان
signpost	تیر حامل اعلان تابلو راهنما
signposts	تابلو اعلان
signposts	تیر حامل اعلان تابلو راهنما
prompt	کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted	کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompts	کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
playbill	اعلان نمایش
playbills	اعلان نمایش
post	اگهی کردن اعلان کردن
post-	اگهی کردن اعلان کردن
posted	اگهی کردن اعلان کردن
posts	اگهی کردن اعلان کردن
billboard	هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
billboards	هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
assertion	اعلان
banns	اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
denunciation	اعلان الغاء یا خاتمه
denunciations	اعلان الغاء یا خاتمه
ban	اعلان ازدواج در کلیسا
banning	اعلان ازدواج در کلیسا
bans	اعلان ازدواج در کلیسا
declaration	اعلان
declaration	افهار افهارنامه اعلان
declarations	اعلان
declarations	افهار افهارنامه اعلان
proclaim	اعلان کردن
proclaimed	اعلان کردن
proclaiming	اعلان کردن
proclaims	اعلان کردن
poster	اعلان
poster	اعلان نصب کردن
posters	اعلان
posters	اعلان نصب کردن
placard	اعلامیه رسمی اعلان
placard	حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
placards	اعلامیه رسمی اعلان
placards	حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
announce	اعلان کردن اخطار کردن
announced	اعلان کردن اخطار کردن
announces	اعلان کردن اخطار کردن
announcing	اعلان کردن اخطار کردن
advertise	اعلان کردن
advertised	اعلان کردن انتشار دادن
advertises	اعلان کردن انتشار دادن
announcement	اعلان
announcements	اعلان
signboard	تخته اعلان اعلان
signboards	تخته اعلان اعلان
leaflet	اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leafleted	اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leafleting	اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leaflets	اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
advertiser	اعلان کننده اعلان
advertisers	اعلان کننده اعلان
declare	اعلان کردن
declares	اعلان کردن
declaring	اعلان کردن
proclamation	اعلان
proclamations	اعلان
advertisement	اعلان
advertisements	اعلان
alarm	اعلان خطر اخطار
alarmed	اعلان خطر اخطار
alarmingly	اعلان خطر اخطار
alarms	اعلان خطر اخطار
notice	اعلان
noticed	اعلان
notices	اعلان
noticing	اعلان
advertising	اعلان
declared	اعلان شده
announcer	اعلان کننده
announcers	اعلان کننده
advertize	اعلان کردن
affiche	اعلان دیواری
array declaration	اعلان ارایه
audible alarm	اعلان خطر سمعی
billsticker	اعلان چسبان
declaration of bankruptcy	اعلان ورشکستگی
declaration of neutrality	اعلان بیطرفی
declaration of war	اعلان جنگ دادن
declaration of war	اعلان جنگ
declare martial	اعلان حالت زمان جنگ
declare martial	اعلان حکومت نظامی
proclamation of martial law	اعلان حالت زمان جنگ
proclamation of martial law	اعلان حکومت نظامی
denouncement	اعلان قطع رابطه
denunciation of treaty	اعلان
dos prompt	اعلان DOS
dot prompt	نقطه اعلان
fly bill	اعلان دستی
gazette	اعلان و اگهی
give out	اعلان کردن
indigitation	اعلان شمارش
macro declaration	درشت اعلان
notice to airmen	اعلامیه هوایی یا اعلان هوایی
notice to mariner	اعلان دریایی
obituarian	کسیکه در گذشتهای تازه راباشرح حال درگذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
obituarist	کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
Other Matches

they proclaimed him sovereign	اعلان کردند
Over and out!	پایان اعلان !
proclamation of the republic	اعلان جمهوریت
proclamation of the republic	اعلان جمهوری
proclamation of independence	اعلان استقلال
publishment	اشاعه اعلان
To stick (put,fix)up a notice (poster).	اعلان زدن
throwaway	ورقهی اعلان
vendition	اعلان فروش
play bill	اعلان نمایش
system prompt	اعلان سیستم
procedure declaration	اعلان رویه
show bill	تابلو اعلان نمایش
to file for bankruptcy	اعلان ورشکستگی کردن
To stick a poster on the wall.	اعلان به دیوار چسباندن
to proclaim war	اعلان جنگ دادن
to declare a state of emergency	اعلان کردن حالت اضطراری
to declare something well-founded	چیزی را مستدل اعلان کردن
Hereby I declare ...	بدین وسیله اعلان می کنم که...
to declare oneself bankrupt	خود را ورشکست اعلان کردن
to declare war upon a nation	اعلان جنگ به ملتی دادن
to declare a divident	سود سهام را اعلان کردن
to declare something solemnly [publicly]	چیزی را رسما [علنا ] اعلان کردن
to off negotiations	اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
to put a notice on a door	اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
top billing	بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان