Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 146 (12 milliseconds)
English
Persian
red handed
حین وقوع جنایت
Other Matches
felony
جنایت
crime
جنایت
felonies
جنایت
felonious
جنایت
villainy
جنایت
felonious
جنایت امیز
cut-throat
جنایت کارانه
desperado
جنایت کار
murderous
جنایت امیز
malefactor
جنایت کار
malefactors
جنایت کار
malefactors
جنایت امیز
criminally
جنایت کارانه
crimination
اتهام جنایت
felony
جنایت بدکاری
blue bell
گزارش جنایت
felonies
جنایت بدکاری
malefactor
جنایت امیز
gory
جنایت امیز خونخوار
felons
جانی جنایت کار
felon
جانی جنایت کار
act based on pejudgement
قصاص قبل از جنایت
punishment of a crime not yet committed
قصاص قبل از جنایت
red handed
هنگام ارتکاب جنایت
red handed
درحین ارتکاب جنایت
delinquents
مرتکب جنایت یاجنحه
capital crime
جنایت بزرگ یامهم
delinquent
مرتکب جنایت یاجنحه
The crime lies heavily on his conscience.
جنایت اش بار سنگینی بر وجدان اواست
red-handed
دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
Hunger begets crime.
گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
bloodguilty
مرتکب خونریزی مقصریامسئول ادم کشی جنایت کار
outbreaks
وقوع
occurence
وقوع
far between
کم وقوع
outbreak
وقوع
occurance
وقوع
occurrences
وقوع
incidence
وقوع
occurrence
وقوع
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring.
در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم.
recurrenge
وقوع مکرر
imminence
قرابت وقوع
externality
وقوع درخارج
come through
وقوع یافتن
come off
وقوع یافتن
centricity
وقوع درمرکز
incidence
تصادف وقوع
bring to pass
به وقوع رساندن
presence
وقوع وتکرار
chronological
بترتیب وقوع
frequencies
کثرت وقوع
frequency
کثرت وقوع
done
وقوع یافته
rede
وقوع مصلحت
interjacency
وقوع در میان
the scene is laid in paris
جای وقوع
scene
جای وقوع
scenes
جای وقوع
under way
درشرف وقوع
contingencies
احتمال وقوع
contingency
احتمال وقوع
locality
محل وقوع
localities
محل وقوع
infrequency
ندرت وقوع
frequentness
کثرت وقوع
compounding a felony
سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
trichromatism
وقوع درسه حالت
imminency
وقوع خطر نزدیک
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
imminence
وقوع خطر نزدیک
carry
نشانه وقوع وام
carries
نشانه وقوع وام
carried
نشانه وقوع وام
carrying
نشانه وقوع وام
accident proof
علت وقوع حادثه
chronological
ترتیب زمانی وقوع
venue
محل وقوع جرم یا دعوی
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
venues
محل وقوع جرم یا دعوی
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
bring about
سبب وقوع امری شدن
pigs might fly
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
impend
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
looped
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
loop
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
alibi
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibis
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
error handling
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
faulted
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
fallout
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
metal deactivator
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
unconditional
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
this day six months
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
flowchart
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
attainder
سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
voter
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
fault
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faulted
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor
ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
run duration
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
crash position indicator
برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com