Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English
Persian
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
Other Matches
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
served
خدمت انجام دادن
serve
خدمت انجام دادن
serves
خدمت انجام دادن
to take up one'sindentures
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
service contract
قرارداد انجام خدمت
landwehr
بخشی از ارتش المان وکشورهای دیگر که خدمت زیرپرچم را انجام دادند
print shop
بسته گرافیکی ساده که چندین خدمت چاپی را بخوبی انجام میدهد
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
insconce
خودرا جای دادن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
careers
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
career
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careering
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careered
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
layoff
خاتمه دادن به خدمت
layoffs
خاتمه دادن به خدمت
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
applied
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote.
رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
effectuate
انجام دادن صورت دادن
wait on
خدمت رسیدن و خدمت کردن
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
effect
انجام دادن
do up
انجام دادن
performed
انجام دادن
go through
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
pays
انجام دادن
pay
انجام دادن
effecting
انجام دادن
effected
انجام دادن
paying
انجام دادن
implements
انجام دادن
to put through
انجام دادن
implement
انجام دادن
chars
انجام دادن
charring
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
chare
انجام دادن
implemented
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
implementing
انجام دادن
char
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
performs
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
carry out
انجام دادن
parform
انجام دادن
execute
انجام دادن
administer
انجام دادن
carry out
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
to go through
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
to make good
انجام دادن
stand to
انجام دادن
cover
انجام دادن
coverings
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
covers
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
actualize
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
furnish
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
put on
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
perform
انجام دادن
implement
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
lurks
در خفا انجام دادن
lurked
در خفا انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
to toss off
زود انجام دادن
performs
انجام دادن خوب یا بد
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
overdoing
بیش از حد انجام دادن
overdoes
بیش از حد انجام دادن
overdo
بیش از حد انجام دادن
overdid
بیش از حد انجام دادن
performed
انجام دادن خوب یا بد
perform
انجام دادن خوب یا بد
manipulates
بامهارت انجام دادن
completion of a contract
انجام دادن قرارداد
out act
بهتر انجام دادن از
repeats
دوباره انجام دادن
put across
خوب انجام دادن
manipulate
با دست انجام دادن
top
خوب انجام دادن
redoes
دوباره انجام دادن
misdo
ناصحیح انجام دادن
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
redoing
دوباره انجام دادن
go the whole hog
<idiom>
بطورکامل انجام دادن
dashes
بسرعت انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
redo
دوباره انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
redid
دوباره انجام دادن
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
alternate
بنوبت انجام دادن
redone
دوباره انجام دادن
to do by halves
ناقص انجام دادن
reworking
دوباره انجام دادن
reworked
دوباره انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
rework
دوباره انجام دادن
manipulated
بامهارت انجام دادن
manipulate
بامهارت انجام دادن
solemnize
باتشریفات انجام دادن
reworks
دوباره انجام دادن
alternated
بنوبت انجام دادن
alternates
بنوبت انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
heat treat
انجام دادن عملیات حرارتی
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
popped
بسرعت عملی انجام دادن
pop
بسرعت عملی انجام دادن
delegation of authority
دادن اختیار انجام عمل
achieve
انجام دادن
[بانجام رسانیدن]
to shuffle throuch shun
بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
pops
بسرعت عملی انجام دادن
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
completes
کامل کردن انجام دادن
consummate
انجام دادن عروسی کردن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
completed
کامل کردن انجام دادن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
complete
کامل کردن انجام دادن
redone
انجام دادن مجدد چیزی
effecturate
موجب شدن انجام دادن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
completing
کامل کردن انجام دادن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
redid
انجام دادن مجدد چیزی
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
redo
انجام دادن مجدد چیزی
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
to pull off
باوجود دشواری انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com