Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (37 milliseconds)
English
Persian
scrub
خراشیدن تمیز کردن
scrubbed
خراشیدن تمیز کردن
scrubbing
خراشیدن تمیز کردن
scrubs
خراشیدن تمیز کردن
Other Matches
glances
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
glanced
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
glance
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
wisp
تمیز کردن
wisps
تمیز کردن
cleansed
تمیز کردن
cleanest
تمیز کردن
cleaned
تمیز کردن
clean
تمیز کردن
cleanse
تمیز کردن
cleanses
تمیز کردن
replotting
تمیز کردن
grooming
تمیز کردن
cleans
تمیز کردن
clean house
تمیز کردن
do the cleaning
تمیز کردن
clean
تمیز کردن
cleanest
تمیز کردن چیزی
cleaned
تمیز کردن چیزی
clean
تمیز کردن چیزی
cleans
تمیز کردن چیزی
pick up
<idiom>
تمیز ،مرتب کردن
clean-up
عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
clean up
عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
spruce up
<idiom>
مجددا آراستن ،تمیز کردن
dry clean
لباس را بابخار تمیز کردن
absterge
تمیز کردن شستشو دادن
smug
تمیز کردن سروصورت دادن به
smugness
تمیز کردن سروصورت دادن به
smugly
تمیز کردن سروصورت دادن به
tassels
پارچه برای تمیز کردن تیر
tassel
پارچه برای تمیز کردن تیر
racking
تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
mopped
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mop
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopping
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mops
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
graving dock
اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
I am a great believer in using natural things for cleaning.
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
scavenges
سپوری کردن تمیز کردن
scavenged
سپوری کردن تمیز کردن
scavenge
سپوری کردن تمیز کردن
scratched
خراشیدن
erase
خراشیدن
scrapes
خراشیدن
erased
خراشیدن
scraping
خراشیدن
erases
خراشیدن
erasing
خراشیدن
scratching
خراشیدن
scratches
خراشیدن
scrape
خراشیدن
abrade
خراشیدن
scraped
خراشیدن
scratch
خراشیدن
chafing
خراشیدن ساییدن
scart
خراشیدن زدودن
chafes
خراشیدن ساییدن
chafe
خراشیدن ساییدن
rase
خراشیدن تراشیدن
scrape
با ناخن و جنگال خراشیدن
scraping
با ناخن و جنگال خراشیدن
grazes
خراشیدن گله چراندن
scraped
با ناخن و جنگال خراشیدن
graze
خراشیدن گله چراندن
scrapes
با ناخن و جنگال خراشیدن
grazed
خراشیدن گله چراندن
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
go devil
لوله پاک کن مخصوص تمیز کردن لوله نفت
vacuums
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuum
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuumed
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuuming
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
age of discretion
سن تمیز
cleans
تمیز
neat and tidy
تر و تمیز
discrimination
تمیز
dapper
تمیز
spiffy
تمیز
pure
تمیز
purer
تمیز
dinky
تمیز
age of reason
سن تمیز
mense
حس تمیز
cleanly
تمیز
scrubby
تمیز
cleaned
تمیز
clean
تمیز
distinction
تمیز
distinctions
تمیز
cleanest
تمیز
secernment
تمیز
purest
تمیز
neat
تمیز
neater
تمیز
neatest
تمیز
discernment
تمیز
discretion
تمیز
contradistinction
تمیز
cassation
تمیز
discern
تمیز دادن
indiscriminately
بدون تمیز
distinguishable
قابل تمیز
scouring
تمیز کاری
discerns
تمیز دادن
indiscernible able
تمیز ندادنی
sensory discrimination
تمیز حسی
superior court
دادگاه تمیز
discriminator
تمیز دهنده
refined
تمیز کرده
stimulus discrimination
تمیز محرک
differentiating
تمیز دادن
individuate
تمیز دادن
discernible
قابل تمیز
scourer
تمیز کننده
clean bill of lading
بارنامه تمیز
high court of
دیوانعالی تمیز
discerned
تمیز دادن
scourers
تمیز کننده
discriminable
قابل تمیز
identification
تطبیق تمیز
indiscreet
بی تمیز بی احتیاط
differentiate
تمیز دادن
discriminating intellect
قوه تمیز
epicritic
تمیز دهنده
differentiates
تمیز دادن
squeaky clean
بسیار تمیز
supreme court
دیوان تمیز
hight court of cassetion
دیوان عالی تمیز
discriminative
وابسته به تبعیض یا تمیز
discreet
دارای تمیز وبصیرت
high court of cassation
دیوان عالی تمیز
emblazoned
تمیز چاپیا دوختهشده
This isn't clean.
این تمیز نیست.
antiseptics
تمیز و پاکیزه مشخص
prim
خیلی محتاط تمیز
spic and span
<idiom>
خیلی تمیز ومرتب
antiseptic
تمیز و پاکیزه مشخص
distinctively
بطورمشخص یا اختصاصی بروجه تمیز
cleansers
وسیله یا ماده تمیز کننده
cleanser
وسیله یا ماده تمیز کننده
indistinguishable
غیر قابل تشخیص تمیز ندادنی
denotative
دارای قوه تفکیک یا تمیز تمیزی
I want these clothes cleaned.
من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
secern
تجزیه طلب شدن تمیز دادن
differentiation
فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
epicritic
تمیز دهنده گرما وسرما حساس بسرماوگرما
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
focus
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focussed
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focussing
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focused
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focuses
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focusses
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com