English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (6 milliseconds)
English Persian
rase خراش دادن
Search result with all words
prick خلیدن باچیز نوک تیز فروکردن خراش دادن
pricked خلیدن باچیز نوک تیز فروکردن خراش دادن
pricking خلیدن باچیز نوک تیز فروکردن خراش دادن
pricks خلیدن باچیز نوک تیز فروکردن خراش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
Other Matches
scraping خراش اثر خراش
scrapes خراش اثر خراش
scraped خراش اثر خراش
scrape خراش اثر خراش
rifts خراش
rift خراش
grazed خراش
groove خراش
irritation خراش
scart خراش
irritations خراش
rasure خراش
grooves خراش
grazes خراش
abrasion خراش
scratches خراش
scratched خراش
scratch خراش
graze خراش
abrasions خراش
scratching خراش
skyscrapers اسمان خراش
disk crash خراش دیسک
high-rise آسمان خراش
prickly خراش دهنده
sky scraper اسمان خراش
abradent الت خراش
skyscraper اسمان خراش
scuff خراش فرسایش
scuffs خراش فرسایش
scuffs صدای خراش
scuff صدای خراش
scuffed صدای خراش
pricks خراش سوزن
attrition مالش خراش
pricking خراش سوزن
scuffing صدای خراش
sky scaper اسمان خراش
scratchy خراش دار
strigil بدن خراش
prick خراش سوزن
scuffing خراش فرسایش
pricked خراش سوزن
scuffed خراش فرسایش
stridently گوش خراش
scotch چاک خراش
scotched چاک خراش
a bradent وسیله خراش
scotches چاک خراش
prickles خراش کوچک
prickled خراش کوچک
strident گوش خراش
scotching چاک خراش
prickle خراش کوچک
scratch hardness درجه سختی خراش
irritants خراش اور دلخراش
irritant خراش اور دلخراش
louder پر صدا گوش خراش
loudest پر صدا گوش خراش
loud پر صدا گوش خراش
scratch hardness tester ازمایشگر سختی خراش
raspy دارای صدای گوش خراش
stridulous or lant دارای صدای گوش خراش
to strip the paint off the wall رنگ را از دیوار [با خراش] کندن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
irritament خراش اور سوزش اور
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
house منزل دادن پناه دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
houses منزل دادن پناه دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
housed منزل دادن پناه دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
order سفارش دادن دستور دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com