Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 76 (7 milliseconds)
English
Persian
indispensability
خرج ضروری
Search result with all words
needful
ضروری
uncalled for
غیر ضروری ناخوانده
uncalled-for
غیر ضروری ناخوانده
necessary
ضروری
emergencies
ضروری
emergency
ضروری
high
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
highest
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
highs
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
urgency
ضروری
peripheral
آنچه ضروری نیست یا متصل به چیز دیگری است
must
ضروری
superfluous
غیر ضروری اطناب امیز
immediate
انی ضروری
litter
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littered
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litters
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
unnecessarily
غیر ضروری
unnecessary
غیر ضروری
foreground
سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
housekeeping
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
frill
چیز بیخود یاغیر ضروری
frills
چیز بیخود یاغیر ضروری
imperative
ضروری
imperatives
ضروری
expeditious
ضروری
requisite
چیز ضروری
vitally
بطور ضروری
necessities
کالاهای ضروری
essential
ضروری
essentials
ضروری
undue
غیر ضروری
indispensable
چاره نا پذیر ضروری
inessential
غیر ضروری
inessentials
غیر ضروری
urgent
ضروری
calling sequence
مجموعهای مشخص ازدستورالعمل و داده که برای فراخوانی یک ریزبرنامه معین ضروری است
desideratum
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
emergency addressee
مسئولین اعلام خبر در موارد ضروری
end item
کالای ضروری
essential elements
عناصر ضروری
essential supply
اماد ضروری
exigent
ضروری
indispansably
بطور ضروری
individual reserves
وسایل ضروری انفرادی که با نفرحمل میشود
it is unnecessary
غیر ضروری است
keyitem
اقلام ضروری و حیاتی
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
mission essential
ضروری برای انجام ماموریت
non essential
غیر ضروری
non essential
چیز غیر ضروری
obligate
ضروری
of vital importance
خیلی ضروری
staple food
مواد غذائی ضروری
staple goods
کالای بسیار ضروری
to make a point of
ضروری دانستن
unessential
غیر ضروری
vacation sittings
جلسات دادگاه که در فاصله دو اجلاس برای کارهای مهم و ضروری تشکیل میشود
to be essential
[necessary]
ضروری
[واجب]
بودن
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
essential elements
وسایل ضروری
warp tension
کشش نخ های تار
[میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
acute
<adj.>
ضروری
essential
<adj.>
ضروری
major
<adj.>
ضروری
quintessential
<adj.>
ضروری
substantive
[essential]
<adj.>
ضروری
vital
<adj.>
ضروری
absolute
<adj.>
ضروری
inalienable
<adj.>
ضروری
indispensable
<adj.>
ضروری
inevitable
<adj.>
ضروری
unalienable
<adj.>
ضروری
unalterable
<adj.>
ضروری
Partial phrase not found.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com