English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (13 milliseconds)
English Persian
fatigue خسته شدن
fatigued خسته شدن
fatigues خسته شدن
irk خسته شدن
irked خسته شدن
irking خسته شدن
irks خسته شدن
to knock up خسته شدن
run ragged <idiom> خسته شدن
Search result with all words
tiresome خسته کننده
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
strain خسته کردن
strains خسته کردن
jaded خسته
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
jade یابو یا اسب خسته
jade خسته کردن
monotonous خسته کننده
stump خسته وکوفته
stumped خسته وکوفته
stumping خسته وکوفته
stumps خسته وکوفته
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flags خسته شدن دونده دراخر مسابقه
exhausted خسته
prolix خسته کننده روده دراز
fag خسته کردن
fags خسته کردن
fatigue خسته کردن
fatigued خسته کردن
fatigues خسته کردن
nerve racking خسته کننده اعصاب
nerve-racking خسته کننده اعصاب
fatiguing خسته کننده
dull خسته کننده
dulled خسته کننده
duller خسته کننده
dullest خسته کننده
dulling خسته کننده
dulls خسته کننده
sear خسته خشکاندن
seared خسته خشکاندن
sears خسته خشکاندن
tire خسته کردن
tire خسته
tires خسته کردن
tires خسته
tiring خسته کردن
tiring خسته
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
overwork خود را خسته
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
overworked خود را خسته
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
overworking خود را خسته
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
overworks خود را خسته
wearied خسته
wearies خسته
weary خسته
wearying خسته
harass خسته کردن
harasses خسته کردن
blown خسته
outworn خسته
bore خسته کردن
bore موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bore خسته کننده
bores خسته کردن
bores موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bores خسته کننده
worn out خسته و کوفته
worn-out خسته و کوفته
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
exhaust تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
tired خسته
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
tedious خسته کننده
poop خسته ومانده شدن تمام شدن
poops خسته ومانده شدن تمام شدن
indefatigable خسته نشدنی
spent خسته
washed out خسته
washed-out خسته
lagging خسته کننده
exhausting خسته کننده
wearisome خسته کننده
insipid خسته کننده
gruelling خسته کننده فرساینده
aweary خسته
burn off خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
dead alive خسته کننده
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
ennuied خسته
fatig خسته کننده
fatigable خسته شدنی
fatiguable خسته شدنی
footworn خسته
forwearied خسته فرسوده
forworn وامانده خسته
grueling خسته کننده فرساینده
he seems to be tired خسته مینماید
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
Other Matches
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
played out خسته
tiredly خسته
wind broken خسته
careworn <adj.> دل خسته
whacked خسته
jadish خسته
pesthouse خسته خانه
way worn خسته راه
way worn خسته سفر
weariful خسته کننده
blah خسته کننده
uninteresting خسته کننده
wearing خسته کننده
zonked کاملا خسته
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
weed out <idiom> خسته شدن از
to do up خسته کردن
i am weary of writing از نوشتن خسته
it irks me خسته شدم
neurasthenia خسته روانی
overstrain خسته کردن
pest house خسته خانه
prosish خسته کننده
tired of writing خسته از نوشتن
wearisomely بطور خسته کننده
prolixly بطور خسته کننده
nerve wrack خسته کننده اعصاب
to overstrain oneself خود را خسته کردن
to overwork oneself خود را خسته کردن
unwearied بانشاط خسته نشده
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
wear out کاملا خسته کردن
play out خسته کردن ماهی
i am tired of that از ان کار خسته شدم
longsome مطول خسته کننده
longueur قسمت خسته کننده
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
langorous خسته سستی اور
do in <idiom> خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
climb the wall <idiom> از محیط خسته وعصبانی شدن
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
used up تمامامصرف شده زیاد خسته
waste one's words زبان خود را خسته کردن
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
fed up with <idiom> از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
turn on someone <idiom> به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
iam so tired that i cannot eat چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-songs تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-song تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
as dull as a ditch-water مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
mondayish بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
Enough already! [American E] کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
run out خسته شدن مردود شدن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com