English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 188 (9 milliseconds)
English Persian
do in <idiom> خسته شدن ،از پای درآمدن
Other Matches
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
uncoiled از حالت چنبرهزدگی درآمدن
uncoil از حالت چنبرهزدگی درآمدن
uncoiling از حالت چنبرهزدگی درآمدن
uncoils از حالت چنبرهزدگی درآمدن
To adobt a reconciliatory attitude. ازدر آشتی درآمدن
done for <idiom> ویران کردن ،به حالت نزار درآمدن
to recover from something به حالت اول درآمدن [مثال از بحرانی]
To swindle (fleece) someone . سر بسر شدن ( مساوی درآمدن ؟ نه سود ونه زیان )
wind broken خسته
aweary خسته
played out خسته
wearying خسته
whacked خسته
wearies خسته
wearied خسته
tire خسته
jadish خسته
tires خسته
tired خسته
tiring خسته
ennuied خسته
footworn خسته
blown خسته
tiredly خسته
weary خسته
careworn <adj.> دل خسته
spent خسته
washed out خسته
washed-out خسته
jaded خسته
outworn خسته
exhausted خسته
fags خسته کردن
fatig خسته کننده
fatigable خسته شدنی
fatiguable خسته شدنی
tedious خسته کننده
indefatigable خسته نشدنی
lagging خسته کننده
dead alive خسته کننده
exhausting خسته کننده
wearisome خسته کننده
insipid خسته کننده
forwearied خسته فرسوده
forworn وامانده خسته
to knock up خسته شدن
run ragged <idiom> خسته شدن
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
pest house خسته خانه
way worn خسته راه
way worn خسته سفر
zonked کاملا خسته
weariful خسته کننده
blah خسته کننده
uninteresting خسته کننده
to do up خسته کردن
tired of writing خسته از نوشتن
he seems to be tired خسته مینماید
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
i am weary of writing از نوشتن خسته
it irks me خسته شدم
neurasthenia خسته روانی
overstrain خسته کردن
pesthouse خسته خانه
prosish خسته کننده
weed out <idiom> خسته شدن از
wearing خسته کننده
tiresome خسته کننده
fatigues خسته کردن
fatiguing خسته کننده
dull خسته کننده
dulled خسته کننده
duller خسته کننده
dullest خسته کننده
dulling خسته کننده
dulls خسته کننده
sear خسته خشکاندن
seared خسته خشکاندن
sears خسته خشکاندن
tire خسته کردن
tires خسته کردن
fatigues خسته شدن
fatigued خسته کردن
strain خسته کردن
strains خسته کردن
jade خسته کردن
monotonous خسته کننده
stump خسته وکوفته
stumped خسته وکوفته
stumping خسته وکوفته
stumps خسته وکوفته
fag خسته کردن
fatigue خسته شدن
fatigue خسته کردن
fatigued خسته شدن
tiring خسته کردن
overworking خود را خسته
harasses خسته کردن
worn-out خسته و کوفته
overworks خود را خسته
harass خسته کردن
bore خسته کردن
bore خسته کننده
bores خسته کردن
bores خسته کننده
worn out خسته و کوفته
overworked خود را خسته
irks خسته شدن
irking خسته شدن
irk خسته شدن
irked خسته شدن
overwork خود را خسته
gruelling خسته کننده فرساینده
jade یابو یا اسب خسته
longueur قسمت خسته کننده
nerve-racking خسته کننده اعصاب
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
longsome مطول خسته کننده
wear out کاملا خسته کردن
wearisomely بطور خسته کننده
langorous خسته سستی اور
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
unwearied بانشاط خسته نشده
nerve wrack خسته کننده اعصاب
play out خسته کردن ماهی
prolixly بطور خسته کننده
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
grueling خسته کننده فرساینده
nerve racking خسته کننده اعصاب
to overstrain oneself خود را خسته کردن
to overwork oneself خود را خسته کردن
i am tired of that از ان کار خسته شدم
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
prolix خسته کننده روده دراز
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
used up تمامامصرف شده زیاد خسته
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
waste one's words زبان خود را خسته کردن
climb the wall <idiom> از محیط خسته وعصبانی شدن
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flags خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone <idiom> به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
fed up with <idiom> از دست کسی یا چیزی خسته شدن
sing-song تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-songs تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
iam so tired that i cannot eat چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
burn off خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
as dull as a ditch-water مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
mondayish بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already! [American E] کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
bores موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhaust تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
bore موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhausts تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
poops خسته ومانده شدن تمام شدن
poop خسته ومانده شدن تمام شدن
run out خسته شدن مردود شدن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com