Dictiornary-Farsi | خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 227 (43 milliseconds)

English	Persian
rounding	خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد


Search result with all words

redundancies	نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancy	نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
baffle	دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffled	دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffles	دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffling	دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
gather	نتیجه گرفتن استباط کردن
gathered	نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude	نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes	نتیجه گرفتن استنتاج کردن
moralised	نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises	نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralising	نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize	نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized	نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizes	نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizing	نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
break the wind	در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
factorize	تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
follow out	اخذ نتیجه دنبال کردن
to be kept at bay	بی نتیجه حمله کردن
to snuff out	در نتیجه گل گیری خاموش کردن
do wonders <idiom>	نتیجه عالی حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom>	نتیجه بد حاصل کردن
waste one's breath <idiom>	بی نتیجه صحبت کردن
to affect something [cultivate for effect]	کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
Other Matches

It wI'll eventually pay off.	با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion <idiom>	نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
foregone conclusion	نتیجه حتمی نتیجه مسلم
in the sequel	در نتیجه
sequela	نتیجه
effecting	نتیجه
of no issue	بی نتیجه
inferences	نتیجه
whereupon	که در نتیجه ان
abortive	بی نتیجه
consequences	نتیجه
inconsecutive	بی نتیجه
ineffectual	بی نتیجه
sequitur	نتیجه
resulting	نتیجه
sequent	نتیجه
outgrowth	نتیجه
thanks	در نتیجه
consequence	نتیجه
outcome	نتیجه
run into <idiom>	نتیجه
products	نتیجه
decision	نتیجه
educt	نتیجه
eduction	نتیجه
effectless	بی نتیجه
harvests	نتیجه
harvested	نتیجه
decisions	نتیجه
resultful	پر نتیجه
payoff	نتیجه
product	نتیجه
outgrwth	نتیجه
consequent	نتیجه
payoffs	نتیجه
inconclusive	بی نتیجه
harvest	نتیجه
inference	نتیجه
ineffetual	بی نتیجه
effect	نتیجه
resulted	نتیجه
to no purpose	بی نتیجه
conclusion	نتیجه
afterclap	نتیجه
effected	نتیجه
frustrated	بی نتیجه
ineffective	بی نتیجه
indeterminate	بی نتیجه
upshot	نتیجه
result	نتیجه
issueless	بی نتیجه
rest	نتیجه
outcomes	نتیجه
affect	نتیجه
affects	نتیجه
thanks to.....	در نتیجه
inconsequent	بی نتیجه
rests	نتیجه
conclusions	نتیجه
growths	نتیجه
inconseqential	بی نتیجه
growth	نتیجه
void result	نتیجه باطل
to come to grief	به نتیجه نرسیدن
side effect	نتیجه جانبی
sequel	نتیجه پایان
void result	نتیجه بی اعتبار
sequels	نتیجه پایان
issue [outcome]	نتیجه [بحثی ]
to fall through	به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
at	در نتیجه بر حسب
foregone conclusion	نتیجه نابهنگام
issue	نتیجه بحث
issues	نتیجه بحث
fruitlessly	بدون نتیجه
computation	نتیجه محاسبه
fruitlessness	عدم نتیجه
issued	نتیجه بحث
fine drawn	نتیجه ورزش
fetch up	به نتیجه رسیدن
final result	نتیجه نهایی
computations	نتیجه محاسبه
turn out <idiom>	نتیجه ،پایان
hereon	در نتیجه این
side-effect	نتیجه جانبی
deduce	نتیجه گرفتن
net reaction	واکنش نتیجه
synthesis	نتیجه گیری
successes	پیروزی نتیجه
to effectuate a conclusion	نتیجه دادن
search result	نتیجه جستجو
side-effects	نتیجه جانبی
consequence	نتیجه منطقی
deducing	نتیجه گرفتن
wrap up	به نتیجه رسیدن
net result	نتیجه نهایی
consequences	نتیجه منطقی
deduces	نتیجه گرفتن
deduced	نتیجه گرفتن
without result	بی نتیجه بیهوده
consequent	نتیجه بخش
printouts	نتیجه چاپی
illative	نتیجه رسان
non sequiturs	نتیجه کاذب
perficient	نتیجه بخش
talk out of <idiom>	به نتیجه نرسیدن
non sequitur	نتیجه کاذب
generalisations	نتیجه کلی
generalization	نتیجه کلی
syntheses	نتیجه گیری
to drawa conclusion	نتیجه گرفتن
printout	نتیجه چاپی
illiative	حاکی از نتیجه
success	پیروزی نتیجه
generalizations	نتیجه کلی
to pull a result	نتیجه گرفتن
negotiation result	نتیجه مذاکرات
knock one's head against the wall <idiom>	کاربی نتیجه
vainly	بدون نتیجه
consecution	نتیجه منطقی
condition of subsequent events	شرط نتیجه
condition of corollary	شرط نتیجه
hard and fast rule <idiom>	نتیجه ماندگار
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
hatched	نتیجه خط انداختن
aborts	بی نتیجه ماندن
dTnouements	نتیجه نمایش
concluder	نتیجه گیرنده
negotiation outcome	نتیجه مذاکرات
abort	بی نتیجه ماندن
result of the negotiations	نتیجه مذاکرات
aborted	بی نتیجه ماندن
hatch	نتیجه خط انداختن
to bring to an issve	به نتیجه رساندن
aborting	بی نتیجه ماندن
denouement	نتیجه نمایش
denouements	نتیجه نمایش
hatches	نتیجه خط انداختن
the long and the short of it <idiom>	نتیجه کلی
thwart	بی نتیجه گذاردن
It is absolutely useless . It is a waste of time .	بی نتیجه است
adverse reaction	نتیجه جانبی
byeffect	نتیجه جانبی
fall-out [side effect]	نتیجه جانبی
secondary effect	نتیجه جانبی
spillover effect	نتیجه جانبی
by product	نتیجه فرعی
call by result	فراخوانی با نتیجه
test announcement	نتیجه ازمایش
thwarted	بی نتیجه گذاردن
cheating does not prosper	تقلب نتیجه
conclusions	نتیجه گیری
conclusions	انجام نتیجه
conclusion	نتیجه گیری
conclusion	انجام نتیجه
periods	نتیجه غایی
period	نتیجه غایی
subsumption	نتیجه گیری
to came a howler	به نتیجه نرسیدن
corollary	نتیجه فرع
evidentiary effect	نتیجه مشهود
corollaries	نتیجه فرعی
by-effect	نتیجه جانبی
corollaries	نتیجه فرع
to come a mucker	به نتیجه نرسیدن
corollary	نتیجه فرعی
fall through	به نتیجه نرسیدن
resultful	نتیجه بخش
put through	به نتیجه رساندن
blind search	جیستجوی بی نتیجه
ultimaratio	نتیجه غایی
the result was	نتیجه اش این بود که
telic	متضمن نتیجه غایی
side-effects	اثرجانبی نتیجه جانبی
side effect	اثرجانبی نتیجه جانبی
deduction	استنتاج نتیجه گیری
to come to a conclusion	به نتیجه ایی رسیدن
frustration of contract	بی نتیجه ماندن قرارداد
test announcement	اعلام نتیجه ازمایش
clutch up	نامشخص بودن نتیجه
analogical reasoning	نتیجه گیری قیاسی
side-effect	اثرجانبی نتیجه جانبی
result	برامد نتیجه دادن
information processing	نتیجه گیری ازاخبار
write me the result	نتیجه را برای من بنویسید
as	نظر باینکه در نتیجه
to put two and two together <idiom>	نتیجه گرفتن [اصطلاح]
surefire	مطمئن نتیجه بخش
computation	نتیجه شمارش محاسبه
To bring a matter to successful issue .	کاری را به نتیجه رساندن
computations	نتیجه شمارش محاسبه
firstling	نوبر نخستین نتیجه
result	ناشی شدن نتیجه
resolutions	نتیجه ثبات قدم
resolution	نتیجه ثبات قدم
mechanicals	نتیجه نهایی تجسمی
talk out <idiom>	بحث تا رسیدن به نتیجه
matter of course	بدیهی نتیجه منطقی
inferentially	ازراه نتیجه گیری