English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (6 milliseconds)
English Persian
show someone the door <idiom> خواستن از کسی که برود
Other Matches
it pleased him to go خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
to cry out for help فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
prints برود
let him go برود
print برود
printed برود
he was made to go او را وادارکردند برود
he is not willing to go نیست برود
he refused to go نخواست برود
it is necessary for him to go باید برود
tell him to go بگویید برود
let him go بگذارید برود
he insists on going اصراردارد که برود
he was motioned to go باو اشاره شد که برود
none but the old shold go کسی مگربزرگان برود
he did not d. to go جرات نکرد که برود
it is necessary for him to go لازم است برود
in order that he may go برای اینکه برود
i made him go او را وادار کردم برود
he was signalled to go باو اشاره شد که برود
he refused to go حاضر نشد برود
he needs must go ناچار باید برود
he is indisposed to go مایل نیست برود
he durst not go جرات نکرد که برود
overland mail پستی که از راه خشکی برود
out of sigt out of mind از دل برود هر انکه از دیده برفت
out of sight out of mind از دل برود هر انچه از دیده برفت
sticker [guest] مهمانی که نمی خواهد برود
Seldom seen soon forgotten . <proverb> از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
it is necessary for him to go براو واجب است که برود
dare he go? ایا جرات دارد برود
Long absent, soon forgotten. <proverb> از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
liberty man ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
humpty dumpty کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
I am counting(relying) on you, dont let me down. روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out. هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
deflection ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflections ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
jump instruction موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
actions که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
threshholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
threshold سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
to ask somebody out از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
likes دل خواستن
liked دل خواستن
desiderate خواستن
aspire خواستن از ته دل
crave خواستن از ته دل
yearn خواستن از ته دل
wish [would like] خواستن
to call up خواستن
to call in خواستن
to call for خواستن
to beg leave خواستن
like دل خواستن
solicits خواستن
will خواستن
intends خواستن
intending خواستن
desiring خواستن
desires خواستن
desire خواستن
intend خواستن
asks خواستن
wish خواستن
wished خواستن
soliciting خواستن
solicited خواستن
solicit خواستن
wishes خواستن
asking خواستن
wills خواستن
asked خواستن
ask خواستن
willed خواستن
apologising معذرت خواستن
to offer an apology پوزش خواستن
alibi عذر خواستن
to excuse oneself معذرت خواستن
cried بزازی خواستن
to a oneself for help یاری خواستن
alibis عذر خواستن
to ask for quarter امان خواستن
to call in evidence گواهی خواستن از
to ask permission اجازه خواستن
to permit oneself اجازه خواستن
to pray in aid of یاری خواستن از
demurred مهلت خواستن
demurring مهلت خواستن
demurs مهلت خواستن
excuses معذرت خواستن
set one's heart on <idiom> شدیدا خواستن
excuse معذرت خواستن
excused معذرت خواستن
excusing معذرت خواستن
to seek or ask lagal a نظرقضائی خواستن
to seek advice نظر خواستن
to seek a position نظر خواستن
demur مهلت خواستن
apologizes معذرت خواستن
choosing خواستن پسندیدن
apologizing پوزش خواستن
apologizing معذرت خواستن
choose خواستن پسندیدن
chooses خواستن پسندیدن
call to account حساب خواستن از
call to witness گواهی خواستن از
flagitate مصرانه خواستن
flagitate باسماجت خواستن
call in evidence گواهی خواستن از
asking for a respite مهلت خواستن
to excuse oneself پوزش خواستن
appeal to the supreme court فرجام خواستن
apologizes پوزش خواستن
importuning مصرانه خواستن
importune مصرانه خواستن
apologised پوزش خواستن
apologised معذرت خواستن
apologises پوزش خواستن
apologises معذرت خواستن
apologising پوزش خواستن
importuned مصرانه خواستن
apologise معذرت خواستن
importunes مصرانه خواستن
apologized معذرت خواستن
apologized پوزش خواستن
apologize معذرت خواستن
apologize پوزش خواستن
joint دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pardon بخشیدن معذرت خواستن
pardoning بخشیدن معذرت خواستن
pardoned بخشیدن معذرت خواستن
wanted خواستن لازم داشتن
consult پیشنهاد خواستن از یک خبره
to ask somebody's advice از کسی نظر خواستن
willed با وصیت واگذارکردن خواستن
consulted پیشنهاد خواستن از یک خبره
consults پیشنهاد خواستن از یک خبره
will با وصیت واگذارکردن خواستن
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
want خواستن لازم داشتن
wills با وصیت واگذارکردن خواستن
bones خواستن درخواست کردن
begged خواستن گدایی کردن
beg خواستن گدایی کردن
to request the company of: حضور کسی را خواستن
to make a gesture of apology با اشاره معذرت خواستن
boned خواستن درخواست کردن
bone خواستن درخواست کردن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
begs خواستن گدایی کردن
to crv for mercy خواستن امان اوردن
boning خواستن درخواست کردن
pardons بخشیدن معذرت خواستن
To apologize to someone. از کسی عذر خواستن
When there is a wI'll, there is a way. خواستن توانستن است
To demand ones right. To get ones due. حق کسی را خواستن ( گرفتن )
requiring خواستن مستلزم بودن
requires خواستن مستلزم بودن
required خواستن مستلزم بودن
to send one to the right about عذر کسی را خواستن
require خواستن مستلزم بودن
invocate خواستن استمداد کردن از
wanted [for] [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
have one's heart set on something <idiom> چیزی را خیلی زیاد خواستن
adduse احضار کردن بگواهی خواستن
invoking طلب کردن بالتماس خواستن
to ring up کسیرا پشت تلفن خواستن
to press for an answer با صرار یا فشار پاسخ خواستن
invokes طلب کردن بالتماس خواستن
invoked طلب کردن بالتماس خواستن
invoke طلب کردن بالتماس خواستن
to offer an excuse پوزش خواستن عذرخواهی کردن
in the market for <idiom> خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
Want is the mother of industry. <proverb> خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
to ask پرسیدن [جویا شدن] [طلبیدن] [خواستن ]
to i. acalamity upon any one بلایی بدی را برای کسی خواستن
pulls ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
to eat humble pie پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
pub میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
tractor feed روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
consulted مشورت کردن مشورت خواستن از
consults مشورت کردن مشورت خواستن از
consult مشورت کردن مشورت خواستن از
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com