Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (10 milliseconds)
English
Persian
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
Other Matches
it pleased him to go
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
provided he goes at once
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
to cry out for help
فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
prints
برود
let him go
برود
print
برود
printed
برود
he was made to go
او را وادارکردند برود
he is not willing to go
نیست برود
he refused to go
نخواست برود
it is necessary for him to go
باید برود
tell him to go
بگویید برود
let him go
بگذارید برود
he insists on going
اصراردارد که برود
he was motioned to go
باو اشاره شد که برود
none but the old shold go
کسی مگربزرگان برود
he did not d. to go
جرات نکرد که برود
it is necessary for him to go
لازم است برود
in order that he may go
برای اینکه برود
i made him go
او را وادار کردم برود
he was signalled to go
باو اشاره شد که برود
he refused to go
حاضر نشد برود
he needs must go
ناچار باید برود
he is indisposed to go
مایل نیست برود
he durst not go
جرات نکرد که برود
overland mail
پستی که از راه خشکی برود
out of sigt out of mind
از دل برود هر انکه از دیده برفت
out of sight out of mind
از دل برود هر انچه از دیده برفت
sticker
[guest]
مهمانی که نمی خواهد برود
Seldom seen soon forgotten .
<proverb>
از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
it is necessary for him to go
براو واجب است که برود
dare he go?
ایا جرات دارد برود
Long absent, soon forgotten.
<proverb>
از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
liberty man
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
humpty dumpty
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
I am counting(relying) on you, dont let me down.
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out.
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
deflection
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflections
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
jump instruction
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
actions
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
threshholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
threshold
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him.
او
[مرد]
کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
to ask somebody out
از کسی پرسیدن که آیا مایل است
[با شما]
بیرون برود
[جامعه شناسی]
likes
دل خواستن
liked
دل خواستن
desiderate
خواستن
aspire
خواستن از ته دل
crave
خواستن از ته دل
yearn
خواستن از ته دل
wish
[would like]
خواستن
to call up
خواستن
to call in
خواستن
to call for
خواستن
to beg leave
خواستن
like
دل خواستن
solicits
خواستن
will
خواستن
intends
خواستن
intending
خواستن
desiring
خواستن
desires
خواستن
desire
خواستن
intend
خواستن
asks
خواستن
wish
خواستن
wished
خواستن
soliciting
خواستن
solicited
خواستن
solicit
خواستن
wishes
خواستن
asking
خواستن
wills
خواستن
asked
خواستن
ask
خواستن
willed
خواستن
apologising
معذرت خواستن
to offer an apology
پوزش خواستن
alibi
عذر خواستن
to excuse oneself
معذرت خواستن
cried
بزازی خواستن
to a oneself for help
یاری خواستن
alibis
عذر خواستن
to ask for quarter
امان خواستن
to call in evidence
گواهی خواستن از
to ask permission
اجازه خواستن
to permit oneself
اجازه خواستن
to pray in aid of
یاری خواستن از
demurred
مهلت خواستن
demurring
مهلت خواستن
demurs
مهلت خواستن
excuses
معذرت خواستن
set one's heart on
<idiom>
شدیدا خواستن
excuse
معذرت خواستن
excused
معذرت خواستن
excusing
معذرت خواستن
to seek or ask lagal a
نظرقضائی خواستن
to seek advice
نظر خواستن
to seek a position
نظر خواستن
demur
مهلت خواستن
apologizes
معذرت خواستن
choosing
خواستن پسندیدن
apologizing
پوزش خواستن
apologizing
معذرت خواستن
choose
خواستن پسندیدن
chooses
خواستن پسندیدن
call to account
حساب خواستن از
call to witness
گواهی خواستن از
flagitate
مصرانه خواستن
flagitate
باسماجت خواستن
call in evidence
گواهی خواستن از
asking for a respite
مهلت خواستن
to excuse oneself
پوزش خواستن
appeal to the supreme court
فرجام خواستن
apologizes
پوزش خواستن
importuning
مصرانه خواستن
importune
مصرانه خواستن
apologised
پوزش خواستن
apologised
معذرت خواستن
apologises
پوزش خواستن
apologises
معذرت خواستن
apologising
پوزش خواستن
importuned
مصرانه خواستن
apologise
معذرت خواستن
importunes
مصرانه خواستن
apologized
معذرت خواستن
apologized
پوزش خواستن
apologize
معذرت خواستن
apologize
پوزش خواستن
joint
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pardon
بخشیدن معذرت خواستن
pardoning
بخشیدن معذرت خواستن
pardoned
بخشیدن معذرت خواستن
wanted
خواستن لازم داشتن
consult
پیشنهاد خواستن از یک خبره
to ask somebody's advice
از کسی نظر خواستن
willed
با وصیت واگذارکردن خواستن
consulted
پیشنهاد خواستن از یک خبره
consults
پیشنهاد خواستن از یک خبره
will
با وصیت واگذارکردن خواستن
ask for days grace
دو روز مهلت خواستن
want
خواستن لازم داشتن
wills
با وصیت واگذارکردن خواستن
bones
خواستن درخواست کردن
begged
خواستن گدایی کردن
beg
خواستن گدایی کردن
to request the company of:
حضور کسی را خواستن
to make a gesture of apology
با اشاره معذرت خواستن
boned
خواستن درخواست کردن
bone
خواستن درخواست کردن
to call any one in testimony
از کسی گواهی خواستن
begs
خواستن گدایی کردن
to crv for mercy
خواستن امان اوردن
boning
خواستن درخواست کردن
pardons
بخشیدن معذرت خواستن
To apologize to someone.
از کسی عذر خواستن
When there is a wI'll, there is a way.
خواستن توانستن است
To demand ones right. To get ones due.
حق کسی را خواستن ( گرفتن )
requiring
خواستن مستلزم بودن
requires
خواستن مستلزم بودن
required
خواستن مستلزم بودن
to send one to the right about
عذر کسی را خواستن
require
خواستن مستلزم بودن
invocate
خواستن استمداد کردن از
wanted
[for]
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
have one's heart set on something
<idiom>
چیزی را خیلی زیاد خواستن
adduse
احضار کردن بگواهی خواستن
invoking
طلب کردن بالتماس خواستن
to ring up
کسیرا پشت تلفن خواستن
to press for an answer
با صرار یا فشار پاسخ خواستن
invokes
طلب کردن بالتماس خواستن
invoked
طلب کردن بالتماس خواستن
invoke
طلب کردن بالتماس خواستن
to offer an excuse
پوزش خواستن عذرخواهی کردن
in the market for
<idiom>
خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
to call to account
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
Want is the mother of industry.
<proverb>
خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
to ask
پرسیدن
[جویا شدن]
[طلبیدن]
[خواستن ]
to i. acalamity upon any one
بلایی بدی را برای کسی خواستن
pulls
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
to eat humble pie
پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
pub
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
tractor feed
روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
consulted
مشورت کردن مشورت خواستن از
consults
مشورت کردن مشورت خواستن از
consult
مشورت کردن مشورت خواستن از
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com