English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
want خواستن لازم داشتن
wanted خواستن لازم داشتن
Other Matches
requires لازم داشتن
requiring لازم داشتن
require لازم داشتن
required لازم داشتن
requires نیاز داشتن لازم بودن
require نیاز داشتن لازم بودن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
needing نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed نیازمندی احتیاج لازم داشتن
required نیاز داشتن لازم بودن
need نیازمندی احتیاج لازم داشتن
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
to cry out for help فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
binding لازم الاجرا لازم
bindings لازم الاجرا لازم
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
ask خواستن
wished خواستن
solicited خواستن
like دل خواستن
to call up خواستن
liked دل خواستن
yearn خواستن از ته دل
likes دل خواستن
wishes خواستن
asked خواستن
aspire خواستن از ته دل
crave خواستن از ته دل
will خواستن
to beg leave خواستن
desiring خواستن
desires خواستن
willed خواستن
wills خواستن
to call for خواستن
wish خواستن
asking خواستن
solicits خواستن
desire خواستن
solicit خواستن
soliciting خواستن
wish [would like] خواستن
intend خواستن
intends خواستن
intending خواستن
to call in خواستن
desiderate خواستن
asks خواستن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
asking for a respite مهلت خواستن
importuned مصرانه خواستن
alibi عذر خواستن
call to account حساب خواستن از
call to witness گواهی خواستن از
flagitate باسماجت خواستن
importune مصرانه خواستن
appeal to the supreme court فرجام خواستن
demur مهلت خواستن
apologise معذرت خواستن
to a oneself for help یاری خواستن
alibis عذر خواستن
cried بزازی خواستن
to ask for quarter امان خواستن
demurs مهلت خواستن
demurring مهلت خواستن
importuning مصرانه خواستن
call in evidence گواهی خواستن از
demurred مهلت خواستن
to ask permission اجازه خواستن
apologizing معذرت خواستن
set one's heart on <idiom> شدیدا خواستن
importunes مصرانه خواستن
choosing خواستن پسندیدن
chooses خواستن پسندیدن
choose خواستن پسندیدن
apologised پوزش خواستن
apologised معذرت خواستن
apologises پوزش خواستن
apologises معذرت خواستن
apologising معذرت خواستن
apologize پوزش خواستن
apologize معذرت خواستن
apologized معذرت خواستن
apologizes پوزش خواستن
apologizes معذرت خواستن
apologizing پوزش خواستن
apologized پوزش خواستن
flagitate مصرانه خواستن
to call in evidence گواهی خواستن از
to seek advice نظر خواستن
to seek a position نظر خواستن
to pray in aid of یاری خواستن از
apologising پوزش خواستن
to offer an apology پوزش خواستن
to excuse oneself معذرت خواستن
to excuse oneself پوزش خواستن
to permit oneself اجازه خواستن
excusing معذرت خواستن
excuses معذرت خواستن
to seek or ask lagal a نظرقضائی خواستن
excuse معذرت خواستن
excused معذرت خواستن
to request the company of: حضور کسی را خواستن
pardoning بخشیدن معذرت خواستن
to crv for mercy خواستن امان اوردن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
pardoned بخشیدن معذرت خواستن
To demand ones right. To get ones due. حق کسی را خواستن ( گرفتن )
pardon بخشیدن معذرت خواستن
to send one to the right about عذر کسی را خواستن
When there is a wI'll, there is a way. خواستن توانستن است
show someone the door <idiom> خواستن از کسی که برود
invocate خواستن استمداد کردن از
pardons بخشیدن معذرت خواستن
To apologize to someone. از کسی عذر خواستن
consulted پیشنهاد خواستن از یک خبره
begged خواستن گدایی کردن
beg خواستن گدایی کردن
bones خواستن درخواست کردن
will با وصیت واگذارکردن خواستن
wills با وصیت واگذارکردن خواستن
willed با وصیت واگذارکردن خواستن
consults پیشنهاد خواستن از یک خبره
boned خواستن درخواست کردن
begs خواستن گدایی کردن
consult پیشنهاد خواستن از یک خبره
requiring خواستن مستلزم بودن
required خواستن مستلزم بودن
require خواستن مستلزم بودن
to ask somebody's advice از کسی نظر خواستن
requires خواستن مستلزم بودن
boning خواستن درخواست کردن
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
bone خواستن درخواست کردن
to make a gesture of apology با اشاره معذرت خواستن
wanted [for] [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
invokes طلب کردن بالتماس خواستن
adduse احضار کردن بگواهی خواستن
to ring up کسیرا پشت تلفن خواستن
to press for an answer با صرار یا فشار پاسخ خواستن
to offer an excuse پوزش خواستن عذرخواهی کردن
invoked طلب کردن بالتماس خواستن
invoking طلب کردن بالتماس خواستن
invoke طلب کردن بالتماس خواستن
have one's heart set on something <idiom> چیزی را خیلی زیاد خواستن
Want is the mother of industry. <proverb> خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
in the market for <idiom> خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to i. acalamity upon any one بلایی بدی را برای کسی خواستن
to ask پرسیدن [جویا شدن] [طلبیدن] [خواستن ]
to eat humble pie پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
incidents لازم
preequisite لازم
irrevocable لازم
requirement لازم
incumbent لازم با
incidental لازم
needful لازم
incident لازم
obbligato لازم
incumbents لازم با
obligatory لازم
necessitous لازم
necessary لازم
intransitive لازم
necessary and sufficient لازم و کافی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com