English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 60 (7 milliseconds)
English Persian
subpoena خواست برگ
subpoenaed خواست برگ
subpoenaing خواست برگ
subpoenas خواست برگ
Search result with all words
demand خواست
demanded خواست
demands خواست
suit خواست دادن تعقیب کردن
suited خواست دادن تعقیب کردن
suits خواست دادن تعقیب کردن
background اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
backgrounds اختلال موجود در سیگنال در خواست شده
want خواست
wanted خواست
disposition خواست
signal پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signaled پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
signalled پاس ولتاژ رسانه جانبی ارسالی به pcu برای در خواست توجه
voluntary داوطلبانه به خواست
wish خواست
wished خواست
wishes خواست
will خواست
willed خواست
wills خواست
summons خواست برگ احضارنامه
summonsed خواست برگ احضارنامه
summonses خواست برگ احضارنامه
summonsing خواست برگ احضارنامه
plebiscite مردم خواست رای قاطبه مردم
plebiscites مردم خواست رای قاطبه مردم
volition خواست
arraign با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
best fit 1-آنچه که تط ابق بیشتری با یک نیاز دارد 2-تابعی که کوچکترین تصادفی موجود در حافظه اصلی را انتخاب میکند برای یک صفحه مجازی در خواست شده
bill of indicment کیفر خواست
bill of indictment کیفر خواست
constructive trust منظور مسئولیتی است که از حکم قانون ناشی میشود و ارتباطی به خواست شخص ندارد
desideratum خواست
he wished to be private می خواست در خلوت باشد
his appeal met no response پاسخی پدر خواست که اوترسید
impetration در خواست التماس
in an a to escape he چون خواست بگریزد
interpellation باز خواست
on demand به در خواست به مجرد تقاضا
peine for et dure مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
the precatory form صیغه تمنی یا در خواست
to makes suit در خواست کردن
to pray permission در خواست اجازه کردن
to serve a subpoena on با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
to serve with a summons با خواست برگ خواندن
traverse of an indictment رد کفیر خواست
tantalizing خواست انگیز
tantalizingly خواست انگیز
He asked permission to come in. اجازه خواست بیاید تو
This is the very thing I wanted. این همان چیزی است که دلم می خواست
She had the never to ask for cash . اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست
address for service of a summons [address where a summons may be served] آدرس کسی که با خواست برگ قابل خواندن باشد [حقوق]
demand [of] درخواست [خواست] [طلب] [تقاضا] [از]
Sara always wanted a puppy. سارا همیشه یک سگ پاپی می خواست.
of one's own volition از روی خواست خود
Partial phrase not found.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com