English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 160 (8 milliseconds)
English Persian
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
Other Matches
starvation قحطی قحطی زدگی
to bring off رهانیدن
depauperize ازدرویشی رهانیدن
depauperize ازچیزی رهانیدن
rescuing رهانیدن خلاصی
rescues رهانیدن خلاصی
rescued رهانیدن خلاصی
rescue رهانیدن خلاصی
ridding رهانیدن از خلاص کردن
rids رهانیدن از خلاص کردن
rid رهانیدن از خلاص کردن
lead out of danger با راهنمایی از خطر رهانیدن
famine قحطی
famines قحطی
starvation قحطی
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
starveling قحطی زده
famished قحطی زده
famine stricken قحطی زده
hunger قحطی گرسنه کردن
hungered قحطی گرسنه کردن
starving قحطی زده شدن
starves قحطی زده شدن
starved قحطی زده شدن
starve قحطی زده شدن
hungers قحطی گرسنه کردن
hungering قحطی گرسنه کردن
There are plenty of other fish in the sea. <idiom> <proverb> آدم قحطی نیست.
to rangeoneself خودرا
to a onself خودرا اراستن
to dress up خودرا اراستن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
self assertion خودرا جلو اندازی
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
pontify خودرا مقدس نمودن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
to breakin خودرا داخل کردن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
minces حرف خودرا خوردن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
flattens روحیه خودرا باختن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
flatten روحیه خودرا باختن
mince حرف خودرا خوردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
topull oneself together خودرا جمع کردن
insconce خودرا جای دادن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
underplay دست خودرا ادا نکردن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com