English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
self assertion خودرا جلو اندازی
Other Matches
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to rangeoneself خودرا
to dress up خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to a onself خودرا اراستن
to d. oneself up خودرا گرفتن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
mince حرف خودرا خوردن
minces حرف خودرا خوردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
flattens روحیه خودرا باختن
flatten روحیه خودرا باختن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
pontify خودرا مقدس نمودن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to breakin خودرا داخل کردن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
insconce خودرا جای دادن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
topull oneself together خودرا جمع کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
underplays دست خودرا ادا نکردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
exspuition تف اندازی
diving اب اندازی
expectoration تف اندازی
wrist wrestling مچ اندازی
arm wrestling مچ اندازی
fillings اب اندازی
filling اب اندازی
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
start up راه اندازی
supersedure تعویق اندازی
inbreak دست اندازی
sortition پشک اندازی
sortition قرعه اندازی
snash دست اندازی
lead work جام اندازی
lead work شیشه اندازی
launghing براه اندازی
molt پوست اندازی
leg pull دست اندازی
glaziery جام اندازی
encroachment دست اندازی
abortions بچه اندازی
moulting پوست اندازی
moulting شاخ اندازی
gunfire تیر اندازی
sputtering بیرون اندازی
encroachments دست اندازی
gunshot تیر اندازی
postponements تاخیر اندازی
firing توپ اندازی
gunshots تیر اندازی
triggers راه اندازی
trap در تله اندازی
postponement تاخیر اندازی
shading سایه اندازی
starting راه اندازی
cannonade توپ اندازی
cannonry توپ اندازی
trigger راه اندازی
chrematistics علم پس اندازی
triggered راه اندازی
dockage حق بار اندازی
ecdysis پوست اندازی
ejection بیرون اندازی
abortion بچه اندازی
extrajection برون اندازی
bootstrap خودراه اندازی
basket dam بندسله اندازی
trapping بدام اندازی
trapping در تله اندازی
triggering راه اندازی
contortion ازشکل اندازی
actuation بکار اندازی
boot راه اندازی
contortions ازشکل اندازی
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
upcast بالا اندازی تاه کش
to set intrigues on foot پشت سر هم اندازی کردن
to load off بار اندازی کردن
to lay a wager دست اندازی کردن
encroach دست اندازی کردن
impinge دست اندازی کردن
starting torque کشتاور راه اندازی
starting time زمان راه اندازی
igniter switch کلید راه اندازی
drivers برنامه راه اندازی
resets راه اندازی مجدد
cockfight جنگ اندازی خروس ها
reset راه اندازی مجدد
encroaches دست اندازی کردن
shadow ball تمرین گوی اندازی
skish مسابقه قلاب اندازی
tournament casting مسابقه قلاب اندازی
releasing mechanism مکانیسم راه اندازی
reboot راه اندازی مجدد
casting روش قلاب اندازی
driver برنامه راه اندازی
gabion سله اندازی گابیون
ectuating switch سوئیچ راه اندازی
operating handle دستگیره راه اندازی
cold boot راه اندازی سرد
boot record رکورد راه اندازی
attemptable قابل دست اندازی
drainage خشک اندازی فاضلاب
soft start راه اندازی نرم
encroached دست اندازی کردن
starting lever اهرم راه اندازی
starting power توانایی راه اندازی
starting position وضعیت راه اندازی
starting motor موتور راه اندازی
starting procese فرایند راه اندازی
starting power قدرت راه اندازی
boot خود راه اندازی
starting current جریان راه اندازی
start up disk دیسک راه اندازی
start button تکمه راه اندازی
cockfights جنگ اندازی خروس ها
encroach دست اندازی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com