English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
self formed خود بخود تشکیل شده
Other Matches
radar netting تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
demilitarization تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
self confident مطمئن بخود
self trust اعتماد بخود
playact بخود بستن
aplomb اطمینان بخود
introspect بخود برگشتن
he was restored to reason بخود امد
by it self خود بخود
self dependent متکی بخود
to imbrue in blood بخود اغشتن
spontaneous خود بخود
self congratulation تبریک بخود
self importance دادن بخود
self exaltation بخود بالیدن
self dramatization بخود بندی
self relative نسبت بخود
self respect احترام بخود
self consequence اهمیت بخود
assume بخود گرفتن
assumes بخود گرفتن
self-pity ترحم بخود
self pity ترحم بخود
to imbrue with blood بخود اغشتن
bethink بخود امدن
to suck in بخود کشیدن
self help کمک بخود
assumed بخود بسته
pretend بخود بستن
feign بخود بستن
dissemble بخود بستن
sham بخود بستن
narcissism عشق بخود
self-help کمک بخود
substantive متکی بخود
to remember oneself بخود امدن
preened بخود بالیدن
spohnge بخود کشیدن
preening بخود بالیدن
assumable بخود گرفتنی
arrogation بخود بستن
preens بخود بالیدن
preen بخود بالیدن
lion skin دلیری بخود بسته
monopolises بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
self divison تقسیم خود بخود
self charging خود بخود پر شونده
monopolizing بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
autoplasty پیوند از خود بخود
delusion of reference هذیان بخود بستن
monopolized بخود انحصار دادن
appropriator بخود اختصاص دهنده
abiogenesis تولید خود بخود
assumed بخود گرفته عاریتی
lay out oneself بخود زحمت دادن
muster up your courage جرات بخود بدهید
self fertility لقاح خود بخود
screw up one's courage جرات بخود دادن
to summon up courage جرات بخود دادن
self activity فعالیت خود بخود
monopolize بخود انحصار دادن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
to take the sun افتاب بخود دادن
monopolised بخود انحصار دادن
to stint oneself تنگی بخود دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
self subsistence اعاشه خود بخود
to permit oneself بخود اجازه دادن
to be moped بخود راه دادن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
self rewarding پاداش دهنده بخود
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
feign بخود بستن جعل کردن
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
arrogate غصب کردن بخود بستن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
feigns بخود بستن جعل کردن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
assumes بخود بستن وانمود کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
self rising خود بخود بلند شونده
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
self regulating خود بخود تنظیم شونده
self registering خود بخود ثبت کننده
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
self moved دارای حرکت خود بخود
self tightening خود بخود تنگ شونده
pretend بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
self insured خود بخود بیمه شده
self lubricating خود بخود نرم شونده
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
that is his look این کار وابسته بخود اوست
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
establishments تشکیل
establishment تشکیل
incorporation تشکیل
endomorphism تشکیل
endomorphy تشکیل
entelechy تشکیل
preformation تشکیل قبلی
sporogenesis تشکیل هاگ
sacculation تشکیل کیسه
spermatogenesis تشکیل نطفه
formative تشکیل دهنده
former تشکیل دهنده
tournaments تشکیل مسابقات
tournament تشکیل مسابقات
forms تشکیل دادن
siltation تشکیل لجن
form تشکیل دادن
to erect into تشکیل دادن از
formed تشکیل دادن
placentation تشکیل جفت
osteogenesis تشکیل استخوان
heat of formation گرمای تشکیل
gleization تشکیل خاک رس
foetation تشکیل جنین
flagellation تشکیل تاژک
bonding تشکیل پیوند
the house went into secret session تشکیل داد
capital formation تشکیل سرمایه
fibrillation تشکیل الیاف
embryogen تشکیل جنین
embryogeny تشکیل جنین
hematopoiesis تشکیل خون
formation constant ثابت تشکیل
strobilation تشکیل رشته
vacuolation تشکیل حفره
umbilication تشکیل ناف
orogenesis تشکیل کوه
annulation تشکیل حلقه
antidim مایع ضد تشکیل مه
antitrust مخالف تشکیل
sporogeny تشکیل هاگ
argillaceous تشکیل شده از رس
metamerism تشکیل حلقهای
stratification تشکیل چینه
stratification تشکیل طبقات
enthalpy of formation انتالپی تشکیل
organize تشکیل دادن
organising تشکیل دادن
constitute تشکیل دادن
organisers تشکیل دهنده
organizing تشکیل دادن
constituted تشکیل دادن
ossification تشکیل استخوان
formation صف ارایی تشکیل
organizers تشکیل دهنده
constituting تشکیل دادن
organizes تشکیل دادن
organizer تشکیل دهنده
constitutes تشکیل دادن
organises تشکیل دادن
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
back bonding تشکیل پیوند از پشت
bond formation energy انرژی تشکیل پیوند
chemical bonding تشکیل پیوند شیمیایی
back bonding تشکیل پیوند برگشتی
colonizes تشکیل مستعمره دادن
colonized تشکیل مستعمره دادن
colonize تشکیل مستعمره دادن
colonising تشکیل مستعمره دادن
colonises تشکیل مستعمره دادن
colonised تشکیل مستعمره دادن
differentiating دیفرانسیل تشکیل دادن
differentiates دیفرانسیل تشکیل دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com