Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
timbale	خوراک دلمه
Other Matches
gastronome	EPICURE) خوراک شناس خوش خوراک
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
gelatine	دلمه
curdy	دلمه
jellies	دلمه
coagulum	دلمه
grumous	دلمه
gelatin	دلمه
floccule	دلمه
jelly	دلمه
encrustation	دلمه
congelation	دلمه
clods	دلمه
encrustations	دلمه
clod	دلمه
curdle	دلمه کردن
chondroma	دلمه غضروفی
clabber	دلمه شدن
posset	دلمه شدن
shotten	دلمه شده
jellied	دلمه وار
curdled	دلمه کردن
curdles	دلمه کردن
curdling	دلمه کردن
pepper	فلفل دلمه ای
encrustations	دلمه شدگی
encrustation	دلمه شدگی
pectin	دلمه گیاهی
clotted	دلمه شده
clotty	دلمه شده
clotty	دلمه شونده
gelatiniform	دلمه مانند
farci	دلمه کرده
farcie	دلمه کرده
grume	دلمه خون
quails	دلمه شدن
gelable	دلمه شونده
coagulating	دلمه کردن
coagulates	دلمه کردن
coagulated	دلمه کردن
coagulate	دلمه کردن
gelatination	دلمه سازی
curd	دلمه شدن
crud	شیر دلمه
cruor	دلمه خون
gelatinoid	دلمه وار
quail	دلمه شدن
coagulation	دلمه شدگی
coagulable	دلمه شونده
gelatinous	دلمه مانند
coagulation	دلمه شدن
jell	دلمه شدن
gels	ژلاتین دلمه شدن
gel	ژلاتین دلمه شدن
jells	ژلاتین دلمه شدن
jelling	ژلاتین دلمه شدن
jelled	ژلاتین دلمه شدن
gelled	ژلاتین دلمه شدن
gelling	ژلاتین دلمه شدن
gelatinate	دلمه کردن یا شدن
scabs	دلمه بستن زخم
gelatinoid	دلمه مانند ژلاتینی
grenadine	مرغ دلمه کرده
gelatinoid	دلمه جسم ژلاتینی
scab	دلمه بستن زخم
agglutination	دلمه شدن خون
curdle	دلمه شدن منجمد کردن
coagulability	دلمه شدنی انعقاد پذیری
curdled	دلمه شدن منجمد کردن
curdling	دلمه شدن منجمد کردن
curdles	دلمه شدن منجمد کردن
scabious	جرب دار دلمه بسته
coagulase	مواد دلمه یالخته کننده
cottage cheese	نوعی پنیر دلمه شده
cow heel	پاچه گاو پخته و دلمه شده
thermocoagulation	دلمه شدن نسوج در اثر حرارت
tack	خوراک
feeds	خوراک
tacked	خوراک
at mess	سر خوراک
pabulum	خوراک
passage money	خوراک
feed	خوراک
nutriment	خوراک
tacks	خوراک
viands	خوراک
messmate	هم خوراک
butterpump	غم خوراک
tucker	خوراک
victuals	خوراک
oligotrophic	کم خوراک
fares	خوراک
repast	خوراک
repasts	خوراک
mess	:یک خوراک
messes	:یک خوراک
nutriments	خوراک
keep	خوراک
nourishment	خوراک
meat	خوراک
intakes	خوراک
food	خوراک
foods	خوراک
intake	خوراک
meats	خوراک
chows	خوراک
chow	خوراک
keeps	خوراک
nutrition	خوراک
tacking	خوراک
faring	خوراک
fare	خوراک
fared	خوراک
gourmets	خوراک شناس
insects	کرم خوراک
at meat	سر خوراک یا غذا
eating	خورد و خوراک
insect	کرم خوراک
gourmet	خوراک شناس
preparation of food	تهیه خوراک
queasiness	سنگینی خوراک
piece de resistance	خوراک اصلی
autotroph	خوراک ساز
heterotroph	خوراک گیر
snacks	خوراک سرپایی
snacks	خوراک مختصر
he partook of fare	در خوراک ما شریک شد
feedstuff	خوراک حیوانات
snack	خوراک سرپایی
snack	خوراک مختصر
frugal food	خوراک ساده
aliment	خوراک دادن
support [nourish, feed]	خوراک دادن
menus	فهرست خوراک
feed	خوراک دادن
feed	خوراک علوفه
meal time	موقع خوراک
meal time	وقت خوراک
chop house	خوراک خانه
eating house	خوراک پزخانه
feeds	خوراک علوفه
kingfisher	ماهی خوراک
feeds	خوراک دادن
menu	فهرست خوراک
feeders	خوراک دهنده
plat du jour	خوراک روز
food stamps	تمبر خوراک
food stamp	تمبر خوراک
dosage	یک خوراک دارو
slops	خوراک ابکی
recipes	خوراک دستور
eating	خوش خوراک
recipe	خوراک دستور
regaling	خوراک لذیذ
treats	خوراک رایگان
cannon fodder	خوراک توپ
dose	یک خوراک دارو
boarding houses	خوابگاه و خوراک
health food	خوراک بهداشتی
health foods	خوراک بهداشتی
plats du jour	خوراک روز
junk foods	گنده خوراک
suave	خوش خوراک
hors d'oeuvres	پیش خوراک
hors d'oeuvre	پیش خوراک
grub	خوراک خواربار
grubbed	خوراک خواربار
grubs	خوراک خواربار
regale	خوراک لذیذ
regaled	خوراک لذیذ
regales	خوراک لذیذ
junk food	گنده خوراک
dosed	یک خوراک دارو
feeder	خوراک دهنده
dishes	سینی خوراک
sitophobia	خوراک هراسی
to d. up	خوراک گذاردن
nourish	خوراک دادن
nourished	خوراک دادن
nourishes	خوراک دادن
to give to eat	خوراک دادن
dish	سینی خوراک
slipslop	خوراک ابکی
food gathering	خوراک اوری
treated	خوراک رایگان
treat	خوراک رایگان
doses	یک خوراک دارو
viand	خوراک ماکولات
dosages	یک خوراک دارو
dosing	یک خوراک دارو
boarding house	خوابگاه و خوراک
rotisserie	مغازه خوراک پزی
pitch into	به خوراک حمله کردن
nosh	خوراک سبک خوردن
sanguification	تبدیل خوراک بخون
to eat one's mutton	یا کسی خوراک خوردن
revalenta	خوراک عدس واردجو
gratin	خوراک ته دیم دار
vegetable diet	خوراک سبزی دار
kickshaw	خوراک خوش مزه

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com