English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
eating خورد و خوراک
Search result with all words
eating disorder اختلال خورد و خوراک
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
gastronome EPICURE) خوراک شناس خوش خوراک
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
the food was smoked خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
ate خورد
passage of arms زد و خورد
encountering زد و خورد
encountered زد و خورد
encounter زد و خورد
feedback پس خورد
feeds خورد
encounters زد و خورد
punch-up زد و خورد
feed خورد
prize fighting زد و خورد
punch-ups زد و خورد
engagements زد و خورد
engagement زد و خورد
face up feed خورد رو به بالا
to rub a thing in چیزیرا خورد
self absorbed در خورد فرورفته
to sinister in خورد رفتن
he drank himself to death خورد که مرد
pulverizer خورد کننده
pin feed خورد سنجاقی
the timber warped تیرپیچ خورد
feedback باز خورد
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
it ran into ten editions ده چاپ خورد
regulating slack خورد دادن
squish خورد کردن
card feed خورد کارت
face down feed خورد رو به پایین
he partook of fare ازخوراک ما خورد
passage at arms زدو خورد
drank خورد سرکشید
misfeed سوء خورد
cross feed خورد متقابل
feedback circuit مدار پس خورد
melec زدو خورد
drank نوشابه خورد
parallel feed خورد موازی
drank عرق خورد
waterline خط بر خورد اب باکشتی
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
warfare نزاع زدو خورد
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
diner کسی که شام می خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
He fell on his face. با صورت خورد زمین
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
diners کسی که شام می خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
overwhelming خورد کننده پرقدرت
whang صدای بر خورد دو جسم
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
force-fed به زور به خورد کسی دادن
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
force-feed به زور به خورد کسی دادن
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
fare خوراک
butterpump غم خوراک
at mess سر خوراک
fared خوراک
faring خوراک
meat خوراک
meats خوراک
fares خوراک
nutrition خوراک
keeps خوراک
keep خوراک
foods خوراک
food خوراک
nutriments خوراک
nutriment خوراک
nourishment خوراک
tucker خوراک
viands خوراک
victuals خوراک
feed خوراک
intakes خوراک
intake خوراک
chow خوراک
feeds خوراک
passage money خوراک
messes :یک خوراک
mess :یک خوراک
repasts خوراک
repast خوراک
tacks خوراک
tacking خوراک
tacked خوراک
tack خوراک
messmate هم خوراک
oligotrophic کم خوراک
pabulum خوراک
chows خوراک
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
feeds خوراک دادن
dosage یک خوراک دارو
gourmet خوراک شناس
viand خوراک ماکولات
gourmets خوراک شناس
piece de resistance خوراک اصلی
regaling خوراک لذیذ
regales خوراک لذیذ
support [nourish, feed] خوراک دادن
dosages یک خوراک دارو
feeds خوراک علوفه
kingfisher ماهی خوراک
dose یک خوراک دارو
meal time وقت خوراک
meal time موقع خوراک
regaled خوراک لذیذ
preparation of food تهیه خوراک
plats du jour خوراک روز
sitophobia خوراک هراسی
to d. up خوراک گذاردن
slipslop خوراک ابکی
slops خوراک ابکی
recipes خوراک دستور
timbale خوراک دلمه
recipe خوراک دستور
treats خوراک رایگان
treat خوراک رایگان
dishes سینی خوراک
hors d'oeuvre پیش خوراک
hors d'oeuvres پیش خوراک
regale خوراک لذیذ
queasiness سنگینی خوراک
grubs خوراک خواربار
grubbed خوراک خواربار
grub خوراک خواربار
treated خوراک رایگان
aliment خوراک دادن
to give to eat خوراک دادن
suave خوش خوراک
dish سینی خوراک
dosed یک خوراک دارو
autotroph خوراک ساز
eating house خوراک پزخانه
menu فهرست خوراک
cannon fodder خوراک توپ
health foods خوراک بهداشتی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com