Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
Fortune Knocks at least once at everymans gate.
<proverb>
خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
Other Matches
semimonthly
دوهفته یکبار نشریه دو هفته یکبار
Death is good luck for the unlucky .
<proverb>
براى آدم بدبخت مرگ خوشبختى است .
sooner or later
<idiom>
بالاخره
finally
بالاخره
last a
بالاخره
at long last
بالاخره
in fine
بالاخره
at length
بالاخره
at the end
بالاخره
lastly
بالاخره
In the long run right will out.
<proverb>
یق بالاخره آشکار مى شود .
At last she carried out her design .
بالاخره کارخودش را کرد
wise up to
<idiom>
بالاخره فهمیدن واقعیت
At last I caught ( got) you .
بالاخره گیرت آوردم ( انداختم )
After all, she is your mother.
هرچه باشد بالاخره مادرت است.
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
four freedoms
دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس
He felt like he'd finally broken the jinx.
او
[مرد]
این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
The pitcher goes so often to the well that it is b.
<proverb>
دلوى که به چاه فرو مى رود ,زمانى رسد که بالاخره بشکند.
lady help
زنی که بابانوی خانه هم صحبت است واورادرکارهای خانه یاری میکن
pigenhole
کاغذ دان جعبه مخصوص نامه ها خانه خانه کردن
knife boy
خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
it is but a step to my house
تا خانه ما گامی بیش نیست یک قدم است تا خانه ما
mansion house
خانه بزرگ خانه رسمی شهردار لندن
honeycomb
ارایش شش گوش خانه خانه کردن
tricotine
پارچه زبر لباسی خانه خانه
honeycombs
ارایش شش گوش خانه خانه کردن
houndstooth check
طرح خانه خانه مورب پارچه
toft
عرصه خانه ومتعلقات ان خانه رعیتی
hound's tooth check
طرح خانه خانه مورب پارچه
homebody
ادم خانه نشین یا علاقمند به خانه
our neighbour door
کسیکه خانه اش پهلوی خانه ماست
Honey comb design
طرح خانه زنبوری
[یا بندی لوزی که بطور تکراری کل متن فرش را در بر گرفته و داخل خانه ها با اشکال و گل های مختلف تزپین شده است.]
once in a whiled
یکبار
russian revolution
وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
sexennial
شش سال یکبار
weeklies
هفتهای یکبار
this once
همین یکبار
from time to time
هرچندوقت یکبار
weekly
هفتهای یکبار
fortnights
هر دوهفته یکبار
every now and then
هرچندوقت یکبار
just for once
یکبار استثناء
ever and anon
هرچندوقت یکبار
once
یکبار دیگر
fortnight
هر دوهفته یکبار
that once
همین یکبار
for once
یکبار استثناء
TAN
[Transaction authentication number]
رمز یکبار مصرف
triennial
هر سه سال یکبار
triweekly
هر سه هفته یکبار
monthly
ماهی یکبار
biweekly
دوهفته یکبار
biyearly
دوسال یکبار
trimonthly
هر سه ماه یکبار
quatrerly
سه ماه یکبار
throwaway
یکبار مصرف
semiannual
شش ماه یکبار
once
فقط یکبار
sextan
6 روز یکبار
Every now and then . Occassionally .
هر چند یکبار
horary
هرساعت یکبار
write once read many
یکبار نویس
septan
هفت وز یکبار
tertian
هرسه روز یکبار
Wednesday
هر چهار شنبه یکبار
quartan
چهار روز یکبار
quadrennial
چهار سال یکبار
again
باز
[یکبار دیگر]
octennially
هشت سال یکبار
trimensual
سه ماه یکبار رخ دهنده
septennial
هفت سال یکبار
How often ?
چند وقت یکبار ؟
septennially
هفت سال یکبار
Wednesdays
هر چهار شنبه یکبار
quinquennial
هر پنج سال یکبار
sepennial
هفت سال یکبار
triennal
سه سال یکبار رخ دهنده
cellular
لانه زنبوری خانه خانه
weigh house
قپاندار خانه ترازودار خانه
bagnio
فاحشه خانه جنده خانه
garde manger
سرد خانه اشپز خانه
biannual
سالی دوبار دوسال یکبار
sabbatic year
مرخصی هر هفت سال یکبار
off and on
گاهی هرچند وقت یکبار
expendable packing
بسته بندی یکبار مصرف
sabbatical year
مرخصی هر هفت سال یکبار
old wool
پشم یکبار مصرف شده
bidental
دوسال یکبار رخ دهنده دوساله
needleful
نخی که یکبار درته سوزن میکنند
worm
چند بار بخوان یکبار بنویس
wormed
چند بار بخوان یکبار بنویس
worms
چند بار بخوان یکبار بنویس
She comes here at least once a week .
دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
cells
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
i do not know your house
خانه شما را بلد نیستم نمیدانم خانه شما کجاست
mercantilism
روش فکری اقتصادی مبنی بر اعتقاد به لزوم افزایش صادرات برواردات و حمایت دولت ازصنایع داخلی و بالاخره جمع اوری هر چه بیشتر طلا درمملکت
She comes here once in a blue moon .
سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
formulas
الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
formula
الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
formulae
الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
leet
دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
ranged
یک خانه یا تعدادی خانه
honey comb
خانه خانه کردن
range
یک خانه یا تعدادی خانه
ranges
یک خانه یا تعدادی خانه
casual labour
کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
open cycle reactor system
سیستم راکتوری که دران ماده سردکننده تنها یکبار از مبدل حرارتی مرکزی عبور میکند
the house is in my possession
خانه در تصرف من است خانه در دست من است
south american revolution
انقلاب امریکای جنوبی نهضت سیاسی امریکای جنوبی در اوائل قرن 91 که به جنگ بین استقلال طلبان ان خطه با استعمارگران اسپانیایی و بالاخره استقلال این مستعمرات منجر شد
trey
پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تایی وهرسه واحد یکبار
bimestrial
هر دوماه یکبار دوماه ادامه یابنده
typeover
توانایی یک چاپگر تماسی درضربه زدن بیش از یکبار به کاراکتر و در نتیجه ایجاد اثردرشت و برجستهای از ان روی نسخه چاپی تایپ روی مطلب
DVD
درایو دیسک DVD که به کاربر امکان نوشتن یکبار داده روی دیسک DVD میدهد
you hopped off safely once, little locust; you hopped off safely twice,little locust;The third time you are caught in a mans hand.
<proverb>
یکبار جستى ملخک, دو بار جستى ملخک, آخر بدستى ملخک.
roommates
هم خانه
pigeon hole
خانه
door to door
خانه به خانه
lodges
خانه
lodged
خانه
honeycomb
خانه خانه
lodge
خانه
checkered
خانه خانه
shacks
خانه
door-to-door
خانه به خانه
shack
خانه
roommate
هم خانه
cellular
خانه خانه
i was under his roof
در خانه
honeycombs
خانه خانه
housing
خانه ها
lar
خانه
pigeon-holes
خانه
quarterage
خانه
pigeon-hole
خانه
materfamilias
زن خانه
dwelling
خانه
lares
خانه
dwellings
خانه
within doors
در خانه
houseless
بی خانه
socket
خانه
houses
خانه
furnace house
خانه
unsheltered
<adj.>
بی خانه
cloisonne
خانه خانه
double-fronted
خانه دو در
homes
خانه
sockets
خانه
alveolate
خانه خانه
housed
خانه
house
خانه
cell
خانه
cells
خانه
pieds-a-terre
خانه
pied-a-terre
خانه
houseroom
جا در خانه
tersellated
خانه خانه
cellulated
خانه خانه
home
خانه
her house
خانه ان زن
domiciles
خانه
room
خانه
domicile
خانه
rooms
خانه
her house
خانه اش
materfamilias
بانوی خانه
majordomo
بزرگتر خانه
landloper
خانه بدوش
chop house
خوراک خانه
insectary
حشره خانه
coffeehouse
قهوه خانه
chequer
خانه شطرنج
coffee shop
قهوه خانه
notbility
خانه داری
coffee room
خوارک خانه
lupanar
جنده خانه
materfamilas
بانوی خانه
lupanar
فاحشه خانه
keep house
در خانه ماندن
luft
خانه فرار
mansion house
خانه ارباب
coach house
کالسکه خانه
mistress of the house
بانوی خانه
coach house
درشکه خانه
chancery
دفتر خانه
coffee house
قهوه خانه
house work
خانه داری
housewifery
خانه دار
hub or hub by
خانه دار
grummet
شاگرد خانه
husbandman
سرپرست خانه
goodwife
کدبانوی خانه
gaming house
قمار خانه
gambling house
قمار خانه
fuse block
خانه فیوز
freemasons hall
فراموش خانه
housewifely
خانه دار
gynaeceum
خانه اندرونی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com