Dictiornary-Farsi | خیال فراخوانده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
forced fantasy	خیال فراخوانده


Other Matches

draftee	فراخوانده
evoked	فراخوانده
EP	پتانسیل فراخوانده
EPs	پتانسیل فراخوانده
elicited behavior	رفتار فراخوانده
evoked potential	پتانسیل فراخوانده
average evoked potential	پتانسیل فراخوانده متوسط
dug out	نظامی پیری که هنگام جنگ به خدمت فراخوانده شود
fall back	شروع مجدد یک برنامه پس از رفع خطا از نقط های که توابع فراخوانده شده بودند
child process	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
entry	اولین دستور اجرا شده در تابع فراخوانده شده
fantasm	خیال
ideology	خیال
fantasy	خیال
fantasies	خیال
humours	خیال
humouring	خیال
humoured	خیال
humour	خیال
humors	خیال
humoring	خیال
humored	خیال
inapprehensive	بی خیال
idealogy	خیال
phantom	خیال
doubleganger	خیال
fata morgana	خیال
ideologies	خیال
conceptualization	خیال
apparition	خیال
fancies	خیال
fanciest	خیال
fancy	خیال
fancying	خیال
whims	خیال
apparitions	خیال
notional	خیال
figment	خیال
figments	خیال
mind	خیال
minding	خیال
minds	خیال
spectrum	خیال
whim	خیال
fancied	خیال
intention	خیال
dump	خیال
intentions	خیال
notion	خیال
notions	خیال
wraith	خیال
wraiths	خیال
hallucination	خیال
hallucinations	خیال
freewheeling	بی خیال
designs	خیال
design	خیال
plan	خیال
plans	خیال
fictions	خیال
phantasy	خیال
phantoms	خیال
get off	بی خیال شدن
phantasma	خیال
carefree	بی خیال
fiction	خیال
ideate	خیال کردن
revery	خیال واهی
i intend to stay here	خیال دارم که ...
imaginative <adj.>	خیال آفرین
an absurd notion	خیال بیهوده
flights of fancy	بال خیال
ideation	خیال اندیشی
puzzleheaded	اشفته خیال
maya	خواب و خیال
whim wham	خیال وسواس
abstractionism	خیال بافی
abstractedly	با پریشانی خیال
absentminded	پریشان خیال
impressions	عقیده خیال
impression	عقیده خیال
high flying	خیال پرور
high flying	بلند خیال
futurism	خیال پرستی
revery	خیال خام
far away	پریشان خیال
fancy free	عاری از خیال
scatter brained	پریشان خیال
day dreaming	خیال پروری
daydreamer	خیال باف
supposable	خیال کردن
going to	خیال داشتن
cloud castle	خیال خام
chimaera	خیال واهی
he thought	خیال می کرد
absent	پریشان خیال
specter	خیال وفکر
sitting duck <idiom>	بی خیال نشستن
absent-minded <idiom>	فراموش خیال
wool-gathering	خواب و خیال
harebrained	بیفکرو خیال
he changed his mind	از ان خیال منصرف شد
humor	خیال مزاح
absent-minded	پریشان خیال
starry eyed	خیال پرور
starry eyed	خیال اندیش
deems	خیال کردن
daydream	خیال باطل
visions	خیال تصور
daydreamed	خیال باطل
vision	خیال تصور
daydreaming	خیال باطل
ideas	فکر خیال
daydreams	خیال باطل
deeming	خیال کردن
starry-eyed	خیال اندیش
deemed	خیال کردن
absent minded	پریشان خیال
abstracted	پریشان خیال
absent-mindedly	پریشان خیال
uneasily	پریشان خیال
uneasy	پریشان خیال
spectre	خیال وفکر
spectres	خیال وفکر
starry-eyed	خیال پرور
specters	خیال وفکر
deem	خیال کردن
idea	فکر خیال
think	خیال کردن
thinks	خیال کردن
imaginary	وهمی خیال
Utopia	وهم و خیال
thought	افکار خیال
reverie	خیال واهی
idealism	خیال اندیشی
reverie	خیال خام
reveries	خیال واهی
reveries	خیال خام
ghost	جان خیال
fancier	خیال باف
thoughts	افکار خیال
fanciers	خیال باز
ghosts	جان خیال
autism	خیال پرستی
chimeras	خیال واهی
fanciers	خیال باف
chimera	خیال واهی
fancier	خیال باز
Utopias	وهم و خیال
fantasized	به خواب و خیال فرورفتن
cloud-cuckoo-land	سرزمین خواب و خیال
illusions	خیال باطل وهم
fantasised	به خواب و خیال فرورفتن
fantasises	به خواب و خیال فرورفتن
fantasising	به خواب و خیال فرورفتن
to space out	پریشان خیال شدن
With an easy mind (conscience).	با خیال (وجدان ) راحت
illusion	خیال باطل وهم
With peace of mind.	با آرامش خیال وخاطر
fantasizing	به خواب و خیال فرورفتن
fantasizes	به خواب و خیال فرورفتن
fantasize	به خواب و خیال فرورفتن
simulacrum	صورت خیالی خیال
envision	خیال بافی کردن
i gave up the idea	از ان خیال منصرف شدم
daydream	خیال باطل کردن
daydreaming	خیال باطل کردن
his intentions are good	خیال بدی ندارد
bovarism	در هم امیزی خیال و واقعیت
daydreamed	خیال باطل کردن
cloud land	عالم خیال یافرض
envisions	خیال بافی کردن
envisioning	خیال بافی کردن
envisioned	خیال بافی کردن
daydreams	خیال باطل کردن
gawk	بی خیال نگاه کردن
gawked	بی خیال نگاه کردن
gawking	بی خیال نگاه کردن
gawks	بی خیال نگاه کردن
dreamer	ادم خیال باف
intends	خیال داشتن فهمیدن
he hasno notion of going	خیال رفتن ندارد
quixote	ادم خیال پرست
phantasm	حاصل خیال ووهم
intend	خیال داشتن فهمیدن
irreflexive	بی خیال بدون بازتاب
incogitant	بی خیال فارغ البال
intending	خیال داشتن فهمیدن
dreamers	ادم خیال باف
I am thinding of going to Europe.	خیال دارم به اروپ؟ بروم
undesigning	ساده صاف وساده بی خیال
to be under the i. ihat...	براین عقیده یا خیال بودن
iam inclined to think	متمایلم باینکه خیال کنم
To set someones mind at ease.	خیال کسی را راحت کردن
it look like rain	گویا خیال باریدن دارد
It lookes like rain.	هوا خیال باریدن دارد
He fabcies himself as a writer (author).	به خیال خودش نویسنده است
autistic	وابسته به خیال پرستی توهمی
to form a notion	اندیشه کردن خیال بستن