Dictiornary-Farsi | خیره شدگی تعلق خاطر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
fixation	خیره شدگی تعلق خاطر
fixations	خیره شدگی تعلق خاطر


Other Matches

gelation	بسته شدگی سفت شدگی
You can rest assured.	خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
imminution	کم شدگی باریک شدگی
dependencies	تعلق
attachment	تعلق
dependency	تعلق
accru	تعلق
belongingness	تعلق پذیری
belonging to another	تعلق به غیر
accrues	تعلق گرفتن
belongs	تعلق داشتن
accrue	تعلق گرفتن
accrue	تعلق گرفتن
accruing	تعلق گرفتن
belong	تعلق داشتن
intimacy principle	اصل تعلق
belonged	تعلق داشتن
incurrence	تعلق گرفتگی
that right inheres in him	ان حق باو تعلق میگیرد
accruing	منتج گردیدن تعلق گرفتن
accrues	منتج گردیدن تعلق گرفتن
out of one's element <idiom>	جایی که به شخص تعلق ندارد
incidence	تعلق واقعی مالیات مشمولیت
royalty tonnage	ی که حق الامتیازبدان تعلق میگیردبتن شماری
neither fish nor fowl <idiom>	چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
quantity allowance	تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
birthright	حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد
rent	ان چه که به زمین به عنوان یکی ازعوامل تولید تعلق می گیرد
dutiable goods	کالایی که حقوق گمرکی یاعوارض دیگربدان تعلق می گیرد
free haul	در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
His sculptures blend into nature as if they belonged there.	مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
stubborn	خیره سر
obstinate	خیره سر
glaring	خیره
screwball	خیره سر
pertinacious	خیره سر
starring	خیره
staring	خیره
mulish	خیره سر
dourly	خیره سر
perverse <adj.>	خیره سر
eccentric <adj.>	خیره سر
testy <adj.>	خیره سر
sullen <adj.>	خیره سر
stubborn <adj.>	خیره سر
intractable <adj.>	خیره سر
agaze	خیره
willful <adj.>	خیره سر
dour	خیره سر
stare	خیره شدن
mulishness	خیره سری
gaze	نگاه خیره
to stand at gaze	خیره ایستادن
gloatingly	با نگاه خیره
gazed	نگاه خیره
to look fixedly	خیره نگریستن
staring red	یا خیره کننده
gazing	نگاه خیره
gazes	نگاه خیره
moon eyed	خیره ومتحیر
stares	خیره شدن
stared	خیره شدن
perrinaciousness	خیره سری
steadfastly	پابرجای خیره
dazzle	خیره کردن
dazzled	خیره کردن
steadfast	پابرجای خیره
intractable	خیره سر ستیزه جو
dazzlement	خیره سازی
foudroyant	خیره کننده
dazzling	خیره کردن
relucent	خیره کننده
fulgurant	خیره کننده
dazzles	خیره کردن
gape seed	نگاه خیره
glaringly	با نگاه خیره
stubbornness	خیره سری
impudence	خیره سری
gapeseed	نگاه خیره
blinds	خیره کردن
blinded	خیره کردن
blind	خیره کردن
obstinacy	خیره سری
goggle-eyed	خیره چشم
glowers	خیره نگاه کردن
gaping	خیره نگاه کردن
gloat	خیره نگاه کردن
gloated	خیره نگاه کردن
gloating	خیره نگاه کردن
gaze	خیره نگاه کردن
glowered	خیره نگاه کردن
glares	خیره نگاه کردن
gorgonize	خیره نگاه کردن
glower	خیره نگاه کردن
glowering	خیره نگاه کردن
glared	خیره نگاه کردن
glare	خیره نگاه کردن
gapes	خیره نگاه کردن
gazed	خیره نگاه کردن
stares	خیره نگاه کردن
stared	خیره نگاه کردن
stargaze	بستاره ها خیره شدن
bedazzle	بکلی خیره کردن
dazzlingly	بطور خیره کننده
eclat	روشنی خیره کننده
stare	خیره نگاه کردن
watcheye	چشم خیره وسفید
gazes	خیره نگاه کردن
gazing	خیره نگاه کردن
gaped	خیره نگاه کردن
gloats	خیره نگاه کردن
starer	دارای نگاه خیره
gape	خیره نگاه کردن
glowering	اخم کردن نگاه خیره
glowered	اخم کردن نگاه خیره
to gape	با خیره دهان باز کردن
glare	تابش خیره کننده تشعشع
glower	اخم کردن نگاه خیره
stargazer	کسیکه به ستاره ها خیره شده
glowers	اخم کردن نگاه خیره
dazzle	تابش یا روشنی خیره کننده
dazzling	تابش یا روشنی خیره کننده
glared	تابش خیره کننده تشعشع
dazzles	تابش یا روشنی خیره کننده
gaping	نگاه خیره با دهان باز
dazzled	تابش یا روشنی خیره کننده
glares	تابش خیره کننده تشعشع
to stare any one into silence	کسیرا با نگاه خیره از روبردن
gaped	نگاه خیره با دهان باز
gapes	نگاه خیره با دهان باز
gape	نگاه خیره با دهان باز
One day I want to have a horse of my very own.	روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
gaping stock	چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
neck	نخ شدگی
necks	نخ شدگی
embeddeness	حک شدگی
erection	شق شدگی
depressions	کم شدگی
erections	شق شدگی
depression	کم شدگی
bottling	نخ شدگی
the mast has raked	کج شدگی
geniculation	خم شدگی
dostortion	کج شدگی
behalf	خاطر
minds	خاطر
for his sake	به خاطر او
minding	خاطر
on account of somebody [something]	به خاطر
Due to	به خاطر
remembrance	خاطر
mind	خاطر
sake	خاطر
for the love of	به خاطر,
flare	روشنایی خیره کننده و نامنظم زبانه کشی
gawping	با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
gawped	با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
flares	روشنایی خیره کننده و نامنظم زبانه کشی
Boketto	عمل خیره شدن به دوردست در غیاب تفکر
gawps	با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
to stare at person in the face	توی صورت کسی خیره یابربرنگاه کردن
gawp	با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
diffusion	پخش شدگی
expurgation	پاک شدگی
expunction	پاک شدگی
narrowing	تنگ شدگی
offsetting	دوخم شدگی
sclerosis	سخت شدگی
eviration	هذیان زن شدگی
erasure	پاک شدگی
strobilation	باریک شدگی
detruncation	کوتاه شدگی
desuetude	موقوف شدگی
tight coupling	جفت شدگی
puchery	جمع شدگی
diminution	کم شدگی تحقیر
dilution	رقیق شدگی
pulverization	خرد شدگی
distotion factor	ضریب کج شدگی
gelidity	بسته شدگی
fixedness	تثبیت شدگی
liquescence	مایع شدگی
occlusion	بسته شدگی
incalescence	گرم شدگی
occlusion	جفت شدگی
conglomeration	گلوه شدگی
pairing	جفت شدگی
paralysation	فلج شدگی
petrifaction	سنگ شدگی
conglomerations	گلوه شدگی
homogenization	هم جنس شدگی
offset	دوخم شدگی
nigrescence	سیاه شدگی
gasification	تبخیر شدگی
flagginess	ول شدگی اویختگی
flocculence	قلنبه شدگی
lateral yield	له شدگی جانبی
invagination	غلاف شدگی
purler	پرت شدگی از سر
scleriasis	سفت شدگی