Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
Other Matches
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner
<idiom>
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
in my opinion
بنظر من
sottovoce
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
seem
بنظر امدن
beseem
بنظر امدن
looking
بنظر اینده
purport
بنظر امدن
purported
بنظر امدن
seems
بنظر امدن
purporting
بنظر امدن
purports
بنظر امدن
seemed
بنظر امدن
he looks brave
او شجاع بنظر میرسد
beseem
مناسب بنظر امدن
it sounds false
دروغ بنظر میرسد
on end
<idiom>
بنظر به پایان رسیده
hulk
بزرگ بنظر رسیدن
So it appears ( looks , seems ) that …
اینطور بنظر می آید که ...
face value
<idiom>
بنظر با ارزش رسیدن
blurs
نامشخص بنظر امدن
blur
نامشخص بنظر امدن
blurred
نامشخص بنظر امدن
hulks
بزرگ بنظر رسیدن
blurring
نامشخص بنظر امدن
look black
متغیر بنظر امدن
very low frequency
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
To bring something to someones notice ( attention ) .
چیزی را بنظر کسی رساندن
to lool black
خشمگین یا متغیر بنظر امدن
She has a foreign appearance.
ظاهرش خارجی بنظر می آید
the price was not reasonable
بهای ان معقول بنظر نمیرسید
Playing football is not my idea of fun .
فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
have the last laugh
<idiom>
باعث احمق بنظر رسیدن شخص
He seems to have a vulgar tongue.
آدم دهن دریده ای بنظر می آید
may it please your excellency
اگر بنظر جنابعالی خوش ایندباشد
The two parties seem irreoncilable.
طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss .
رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
He is a capable man . he is a man of ability .
بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل
[ناقابل]
است
rattling
خیلی تند خیلی خوب
ponderous
خیلی سنگین خیلی کودن
turn the tide
<idiom>
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
you do not seem well
گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
objectify
بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
safest
مطمئن
safes
مطمئن
surest
مطمئن
full hearted
مطمئن
safer
مطمئن
safe
مطمئن
confident
مطمئن
in the bag
<idiom>
مطمئن
assured
مطمئن
sure
مطمئن
trustful
مطمئن
surer
مطمئن
long shot
<idiom>
شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
insecure
غیر مطمئن
insurance
امتیاز مطمئن
insurance
ذخیره مطمئن
over confident
زیاد مطمئن
to feel secure
مطمئن بودن
ensure
مطمئن ساختن
ensures
مطمئن ساختن
insures
مطمئن ساختن
insuring
مطمئن ساختن
supersub
ذخیره مطمئن
certifies
مطمئن کردن
self confident
مطمئن بخود
secure of victory
مطمئن به پیروزی
safe working load
بارکاری مطمئن
certify
مطمئن کردن
certifying
مطمئن کردن
safe life
عمر مطمئن
to feel secure
مطمئن شدن
ensured
مطمئن ساختن
assurer
مطمئن سازنده
trust
مطمئن بودن
secure
مطمئن استوار
I am sure that ...
من مطمئن هستم که ...
self-confident
مطمئن به خود
nail down
<idiom>
مطمئن بودن
assuror
مطمئن سازنده
ensuring
مطمئن ساختن
trusts
مطمئن بودن
secures
مطمئن استوار
trusted
مطمئن بودن
to make no doubt
مطمئن بودن شک نداشتن
secures
مطمئن تامین کردن
in for
<idiom>
مطمئن بدست آوردن
secure
مطمئن تامین کردن
self-assured
مطمئن بنفس خود
but don't hold me to it
[idiom]
ولی مطمئن نیستم
surefire
مطمئن نتیجه بخش
I am certain of it.
من درباره اش مطمئن هستم.
self assured
مطمئن بنفس خود
just in case
برای مطمئن بودن
you may rest assured
میتوانید مطمئن باشید
to ensure something
مطمئن ساختن
[چیزی]
to sugar-coat the pill
[American E]
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sugar the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
You can be sure of that!
در این مورد تو می توانی مطمئن باشی!
Slow but sure wins the race.
<proverb>
پیروزى از آن کسى است که آهسته و مطمئن مى رود .
i give you my world for it
قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
bravura
افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
dark bulb
نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
emergencies
خیلی خیلی فوری
emergency
خیلی خیلی فوری
prudent limit of endurance
حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
prudent limit of patrol
حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
jim dandy
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
mind
خاطر
behalf
خاطر
remembrance
خاطر
minding
خاطر
on account of somebody
[something]
به خاطر
Due to
به خاطر
for the love of
به خاطر,
for his sake
به خاطر او
sake
خاطر
minds
خاطر
umbrageous
رنجیده خاطر
peace of mind
اسودگی خاطر
leisurely
بافراغت خاطر
free will
طیب خاطر
tranquility
اسایش خاطر
sure
خاطر جمع
security
اسایش خاطر
attention
خاطر حواس
gladly
با مسرت خاطر
ex officio
به خاطر شغل
in service
به خاطر خدمت
surest
خاطر جمع
surer
خاطر جمع
of ones own accord
بطیب خاطر
uneasiness
خاطر تشویش
tranquillity
اسایش خاطر
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
lacerated
خاطر ازرده
gladness
مسرت خاطر
amativeness
خاطر خواهی
spontaneous generation
بطیب خاطر
attentions
خاطر حواس
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
for his sake
برای خاطر او
solace
تسلیت خاطر
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
self gratification
ترضیه خاطر
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
to escape one's memory
از خاطر رفتن
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
for god's sake
برای خاطر خدا
inorder to
به خاطر اینکه برای
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
depend upon it
خاطر جمع باشید
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
nuisances
مایه تصدیع خاطر
for mercy sake
برای خاطر خدا
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
accord
دلخواه طیب خاطر
nuisance
مایه تصدیع خاطر
accords
دلخواه طیب خاطر
accorded
دلخواه طیب خاطر
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
for pity's sake
برای خاطر خدا
for ones own hand
به خاطر خود شخص
in the interests of truth
برای خاطر راستی
certes
خاطر جمعی تحقیق
For your sake .
محض خاطر شما
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
relief
ترمیم اسایش خاطر
point
خاطر نشان کردن
to feel sure
خاطر جمع بودن
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
for nothing
برای خاطر هیچ
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
that is why
به خاطر این است که چرا
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com