Dictiornary-Farsi | خیلی خوب صحبت می کند | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (11 milliseconds)

English	Persian
He is a good speaker . He speaker well.	خیلی خوب صحبت می کند


Search result with all words

Talk a lot without saying much	خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
a hot potato <idiom>	[بحث داغ که خیلی از مردم در موردش صحبت میکنند و مورد جدال هست]
Other Matches

she has a well poised head	وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there	من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns <idiom>	موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom>	گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilm	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce	صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency	فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling	خیلی تند خیلی خوب
ponderous	خیلی سنگین خیلی کودن
emergency	خیلی خیلی فوری
emergencies	خیلی خیلی فوری
jim dandy	ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
converse	صحبت
colloquies	صحبت
talked	صحبت
talk	صحبت
conversed	صحبت
collocutor	هم صحبت
chitchat	صحبت
talks	صحبت
colloquy	صحبت
confabulation	صحبت
converses	صحبت
mouth	صحبت
mouthed	صحبت
mouthing	صحبت
parle	صحبت
mouths	صحبت
conversing	صحبت
natter	صحبت دوستانه
speeches	صحبت نطق
nattered	صحبت دوستانه
nattering	صحبت دوستانه
natters	صحبت دوستانه
pillow talk	صحبت خودمانی
chatty	خوش صحبت
well spoken	خوش صحبت
speech	صحبت نطق
articulating	ماهر در صحبت
well-spoken	خوش صحبت
articulates	ماهر در صحبت
to talk [to]	صحبت کردن [با]
She refused to open her oips .	لب به صحبت بازنکرد
articulate	ماهر در صحبت
conversationalists	خوش صحبت
sniffle	صحبت تودماغی
conversable	خوش صحبت
conversationist	خوش صحبت
coze	صحبت خودمانی
cross talk	تداخل صحبت
duologue	صحبت دونفری
aside	صحبت تنها
asides	صحبت تنها
shoptald	صحبت بازاری
telephone frequency	فرکانس صحبت
private talk	صحبت خصوصی
dialogues	گفتگو صحبت
sniffles	صحبت تودماغی
dialogue	گفتگو صحبت
my inter locvtor	طرف صحبت من
talk up <idiom>	صحبت درمورد
sniffled	صحبت تودماغی
chit chat	صحبت کوتاه
chit-chat	صحبت کوتاه
chitchat	صحبت کوتاه
talk	صحبت کردن
confabulate	صحبت کردن
speaks	صحبت کردن
talks	صحبت کردن
talked	صحبت کردن
conversationalist	خوش صحبت
speak	صحبت کردن
sniffling	صحبت تودماغی
At this point of the conversation.	صحبت که به اینجا رسید
Sh spoke in such a way that…	طوری صحبت کرد که
hobnobbed	صحبت دوستانه کردن
hobnob	صحبت دوستانه کردن
sniffle	با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled	تودماغی صحبت کردن
sniffles	تودماغی صحبت کردن
sniffled	با فن فن صحبت یاگریه کردن
to speak candidly <idiom>	بی پرده صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly.	شمرده صحبت کردن
There is some talk of his resigning.	صحبت از استعفای اوست
hobnobs	صحبت دوستانه کردن
sniffling	تودماغی صحبت کردن
sniffling	با فن فن صحبت یاگریه کردن
interlocutors	طرف صحبت هم سخن
to speak to somebody	با کسی صحبت کردن
sniffle	تودماغی صحبت کردن
To pay money. To make a payment.	بی پرده صحبت کردن
interlocutor	طرف صحبت هم سخن
To refer to implicitly. To hint.	درپرده صحبت کردن
sniffles	با فن فن صحبت یاگریه کردن
To speak with freedom.	آزادانه صحبت کردن .
To speak elaborately.	با آب وتاب صحبت کردن
tell (someone) off <idiom>	با عصبانیت صحبت کردن
geste	کار نمایان هم صحبت
to switch on	طرف صحبت کردن
hold forth <idiom>	صحبت کردن درمورد
cramp one's style <idiom>	محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
blather	صحبت بی معنی واحمقانه
dialogue	صحبت با شخص دیگر
dialogues	صحبت با شخص دیگر
to speak [about]	صحبت کردن [در باره]
waste one's breath <idiom>	بی نتیجه صحبت کردن
go on <idiom>	زیادی صحبت کردن
gest	کار نمایان هم صحبت
harp on <idiom>	بانارضایتی صحبت کردن
dialog	صحبت با شخص دیگر
monolog	تک سخنگویی صحبت یک نفری
pipe up <idiom>	بلندتر صحبت کردن
weigh one's words <idiom>	مراقب صحبت بودن
hobnobbing	صحبت دوستانه کردن
monologues	تک سخنگویی صحبت یک نفری
whispery	اهسته صحبت کننده
take exception to <idiom>	مخاف صحبت کردن
monologue	تک سخنگویی صحبت یک نفری
They have got engrossed in conversation .	صحبت آها گه انداخته
he was talking about me	درخصوص من صحبت می کرد
sniffling	درحال عطسه صحبت کردن
kaffeeklatsch	صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی
sniffled	درحال عطسه صحبت کردن
break in upon	قطع کردن صحبت کسی
sniffle	درحال عطسه صحبت کردن
sniffles	درحال عطسه صحبت کردن
throw in	مطلبی بر صحبت کسی افزودن
sound off	باصدای بلند صحبت کردن
Dont talk to all and sundry.	با این وآن صحبت نکن
ad-libbing	بدون نوشته صحبت کردن
To speak slowly.	آهسته صحبت کردن (شمرده)
ad-lib	بدون نوشته صحبت کردن
There is talk [mention] of something [somebody] .	صحبت از چیزی یا کسی است.
Speaking. [on the phone]	[من] پشت تلفن صحبت می کنم.
to talk shop	در باره کار صحبت کردن
to take the floor	حرف زدن صحبت کردن
to interrupt any one's speech	صحبت کسیرا قطع کردن
telephone frequency characteristic	منحنی مشخصه فرکانس صحبت
ad-libbed	بدون نوشته صحبت کردن
talking of ...	حال که صحبت از...... بمیان امد
break-in	درمیان صحبت کسی دویدن
ad-libs	بدون نوشته صحبت کردن
lisps	نوک زبانی صحبت کردن
They were stI'll talking away at midnight.	تا نیمه شب یک بند صحبت می کرد ند
lisping	نوک زبانی صحبت کردن
lisped	نوک زبانی صحبت کردن
lisp	نوک زبانی صحبت کردن
have a word with <idiom>	بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
So much for theory! <idiom>	به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
squeak	با صدای جیغ صحبت کردن
squeaked	با صدای جیغ صحبت کردن
squeaking	با صدای جیغ صحبت کردن
squeaks	با صدای جیغ صحبت کردن
to speak fluently	بطور روان صحبت کردن
break-ins	درمیان صحبت کسی دویدن
break in	درمیان صحبت کسی دویدن
talk shop <idiom>	درموردکار شخصی صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody.	سر صحبت را با کسی باز کردن
I had a long talk with him.	با ایشان مفصلا" صحبت کردم
They were talking in Spanish .	بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
She was talking to (with ) a friend .	داشت با دوستش صحبت می کرد
He talked in this connection (vein).	دراین زمینه صحبت کرد
To talk like a book .	لفظ قلم صحبت کردن
Well discuss it at dinner.	سر شام صحبت خواهیم کرد
He speaks English fluently.	انگلیسی راروان صحبت می کند
Lets talk man to man .	بیا مرد ومردانه با هم صحبت کنیم
i will speak to him about it	در این خصوص با او صحبت خواهم کرد
get hold of (someone) <idiom>	(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
in touch <idiom>	بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
phone	صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
bespeak	قبلا درباره چیزی صحبت کردن
declaim	با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaiming	با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaims	با حرارت علیه کسی صحبت کردن
yakety-yak <idiom>	صحبت زیاد درمود چیزی بیارزش
We should not indulge in personalities.	نبا ید راجع با شخاص صحبت کنیم
The professor knows what he is talking about.	استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
speech	صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
To speake broken French.	فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
speeches	صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
declaimed	با حرارت علیه کسی صحبت کردن
We talked until midnight. and then separated.	تانیمه شب صحبت کردیم وبعد از هم جداشدیم
phoning	صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
to speak fluent Farsi	روان صحبت کردن زبان پارسی
She had an aside with me . She took me aside and spoke to me	مراکنار کشید وبا من صحبت کرد
phoned	صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
carp	از روی خرده گیری صحبت کردن
The line is busy (engaged).	صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
She is the talk of the town .	همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
phones	صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
I'll speak at length on this subject.	دراین باره مفصل صحبت خواهم کرد
to talk insistently to somebody	با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
Please face me when I'm talking to you.	لطفا وقتی که با تو صحبت می کنم رویت را به من بکن.
beat around the bush <idiom>	غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
phone	تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
adlib	بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
phoned	تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی