Dictiornary-Farsi | خیلی فوری | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (3 milliseconds)

English	Persian
immediate	خیلی فوری


Search result with all words

emergencies	خیلی خیلی فوری
emergency	خیلی خیلی فوری
Other Matches

she has a well poised head	وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom>	موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there	من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner <idiom>	گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilmed	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce	صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency	فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
rattling	خیلی تند خیلی خوب
ponderous	خیلی سنگین خیلی کودن
sudden	فوری
spontaneous	فوری
snap shot	فوری
spot	فوری
urgently	فوری
immediate <adj.>	فوری
acute <adj.>	فوری
posthaste	فوری
spots	فوری
instanter	فوری
instantaneous <adj.>	فوری
unintermediate <adj.>	فوری
prompts	فوری
prompted	فوری
prompt	فوری
urgent	فوری
intuitive <adj.>	فوری
snapshot	عکس فوری
hasty	عجولانه فوری
instantaneous photograph	عکس فوری
real time	بازده فوری
emergency priority	تقدم فوری
scrams	فوری رفتن
emergency care	مراقبتهای فوری
cash spot	نقد فوری
cash prompt	نقد فوری
immediate action	عملیات فوری
immediate message	پیام فوری
immediate mission	تک فوری هوایی
snapshots	عکس فوری
scram	فوری رفتن
instantaneous reaction	واکنش فوری
snap shooter	عکاس فوری
urgent priority	تقدم فوری
spot test	ازمایش فوری
inst	مخفف فوری
immediate memory	حافظه فوری
prompt payment	پرداخت فوری
prompt deployment	گسترش فوری
prompt delivery	تحویل فوری
speedy trial	دادرسی فوری
snap shot	عکس فوری
pistolgraph	عکس فوری
snapshoot	عکس فوری گرفتن
snapped	گرفتن عکس فوری
immediate action	عکس العمل فوری
snapshoot	تیر فوری انداختن
snapping	گرفتن عکس فوری
snap	گرفتن عکس فوری
snaps	گرفتن عکس فوری
snap shot	عکس فوری گرفتن
immediate addressing	ادرس دهی فوری
the letter is urgent	نامه فوری است
I need them urgently.	من آنها را فوری میخواهم.
payable immediately	قابل پرداخت فوری
upsurge	قیام فوری وناگهانی
pistolgraph	دستگاه عکس فوری
quick set	گرفتن فوری بتن
red alerts	آژیر خطر فوری
ready service	اماده به استفاده فوری
red alert	آژیر خطر فوری
snap report	گزارش فوری یا انی
immediate mission	ماموریت فوری هوایی
jim dandy	ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
tea bags	پاکت محتوی چای فوری
Please reply as a matter of urgency.	لطفا فوری پاسخ دهید.
spot price	قیمت برای فروش فوری
tea bag	پاکت محتوی چای فوری
To demand prompt payment.	تقاضای پرداخت فوری کردن
exigent	محتاج به اقدام یا کمک فوری
to stop cold something	چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
emergencies	حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergency	حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
to get down to the nitty-gritty [to get down to brass tacks] <idiom>	فوری به اصل مطلب رسیدن [اصطلاح روزمره]
spot sale	فروش نقدی وتحویل فوری کالای موردمعامله
emergencies	پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
emergency	پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
A rapid response would be appreciated.	از پاسخ فوری قدردانی می کنیم. [اصطلاح رسمی]
This company guarantees prompt delivery of goods.	این شرکت تحویل فوری کالاراتضمین می نماید
inquiry processing	فرایند انتخاب یک رکورد از یک فایل و نمایش فوری محتویات ان
reflex force	نیروی ضربتی هوایی در حال اماده باش فوری
readout	دریافت فوری اطلاعات پردازش شده قابل عرضه بازخوانی
dead line	خطی که تجاوز ازان زندانیان نظامی رامحکوم به تیرباران فوری میکند
accelerating pump	پمپ کوچکی که به منظورتامین فوری مخلوط غلیظ سوخت و هوا در کابراتورتعبیه میشود
dotting	در زبان برنامه نویسی dBASE دستور فوری که به صورت نقط ه روی صفحه نمایش نشان داده میشود
dot	در زبان برنامه نویسی dBASE دستور فوری که به صورت نقط ه روی صفحه نمایش نشان داده میشود
spot report	گزارش مشاهدات یا گزارش فوری از تحقیقات محلی
dumpiness	خیلی
far and away	خیلی
abysmal <adj.>	خیلی بد
for long	خیلی
ten	خیلی
damn	خیلی
in large quantities	خیلی خیلی
many	خیلی
routh	خیلی
not a few	خیلی ها
very little	خیلی کم
to a large extent	خیلی
dammit	خیلی
highly	خیلی
copious	خیلی
villainous	خیلی بد
very	خیلی
skin and bones <idiom>	خیلی لاغر
much worse	خیلی بدتر
much was said	خیلی حرفهازده شد
oft [archaic, literary] <adv.>	خیلی از اوقات
of vital importance	خیلی ضروری
(a) snap <idiom>	خیلی ساده
oftentimes	خیلی اوقات
often <adv.>	خیلی از اوقات
overstrung	خیلی حساس
(as) old as the hills <idiom>	خیلی قدیمی
fortissimo	خیلی بلند
raff	خیلی زیاد
open and shut	خیلی سهل
primely	خیلی خوب
precisian	خیلی دقیق
open-and-shut	خیلی سهل
pixilated	خیلی حساس
regularly [often] <adv.>	خیلی از اوقات
pianissmo	خیلی نرم
on any number of occasions <adv.>	خیلی از اوقات
tickled pink <idiom>	خیلی شادوخوشحال
too bad <idiom>	خیلی بد ،غم انگیز
to pieces <idiom>	خیلی زیاده
not so hot <idiom>	نه خیلی خوب
many times <adv.>	خیلی از اوقات
frequently <adv.>	خیلی از اوقات
it is very easily done	خیلی به اسانی
Nothing more, thanks.	خیلی متشکرم.
a lot of times <adv.>	خیلی از اوقات
decrepit	خیلی پیر
whopping	خیلی بزرگ
superabundant	خیلی زیاد
mad as a hornet <idiom>	خیلی عصبانی
lily white	خیلی سفید
many persons	خیلی اشخاص
many people	خیلی اشخاص
many people	خیلی از مردم
lower most	خیلی پست تر
level best	خیلی خوب
level best	خیلی عالی
in cold blood <idiom>	خیلی خونسرد
in seventh heaven <idiom>	خیلی خوشحال
too tough	خیلی سفت
hit bottom <idiom>	خیلی پست
seldom	خیلی کم ندرتا
ultraconservative	خیلی محتاط
I had an awful time .	به من خیلی بد گذشت
toploftiness	خیلی متکبر
to spread like wildfire	خیلی زودمنتشرشدن
To take with a pinch of salt.	خیلی جدی نگرفتن
He is a loose card .	خیلی ول است
thank you very much	خیلی متشکرم
wells	خیلی خوب
very light	خیلی سبک
well	خیلی خوب
raucous	خیلی نامرتب
number one	خیلی خوب
goody goody	خیلی خوب
bone dry	خیلی خشک
goody-goodies	خیلی خوب
She is very pretentious.	خیلی ادعادارد
goody-goody	خیلی خوب
very good	خیلی خوب
glorious	خیلی خوب
swith	خیلی عظیم
(go over with a) fine-toothed comb <idiom>	خیلی بادقت
exceeding	خیلی زیاد
skinless	خیلی حساس
get up the nerve <idiom>	خیلی شلوغ
extra	بسیار خیلی
senseful	خیلی حساس
sappy	خیلی احساساتی
extra-	بسیار خیلی
extras	بسیار خیلی
rotundily	چاقی خیلی
infinitely	خیلی زیاد
often	خیلی اوقات
highs	خیلی بزرگ
superrabundant	خیلی زیاد
flying high <idiom>	خیلی شادوشنگول
subminiature	خیلی کوچک
quaint	خیلی فریف
costs and arm and a leg <idiom>	خیلی گرونه
frequently	خیلی اوقات