English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (11 milliseconds)
English Persian
inside داخل
insides داخل
interior داخل
interiors داخل
aboard داخل
anie داخل
intra داخل
lineball داخل
Other Matches
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand داخل قسمت داخل یکان
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
within در داخل
withindoors در داخل
interiorly از داخل
within <prep.> در داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
intrant داخل شونده
interneuron داخل عصبی
interns داخل شدن در
inward داخل رونده
interning داخل شدن در
interneural داخل عصبی
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular در داخل ذرات
inhaul به داخل کشیدن
intraspecific داخل گونهای
phase in داخل کردن
introgresseive داخل شونده
interurban داخل شهری
intradivision در داخل لشگر
interservice داخل قسمت
intraspecies داخل گونهای
intromit داخل کردن
on berth در داخل بندر
intratheater در داخل صحنه
inbound داخل مرز
intercellular داخل سلولی
incorporating داخل کردن
immit داخل کردن
imbark داخل کردن
heave in کشیدن به داخل
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
he is not in it داخل نیست
grind internally داخل را ساییدن
engaged in war داخل جنگ
cross hair خط داخل دوربین
impenetrable داخل نشدنی
interchart در داخل نقشه
incorporates داخل کردن
incorporate داخل کردن
implode از داخل ترکیدن
interior wiring سیمکشی داخل
inside wiring سیمکشی داخل
inhaul به داخل کشنده
anieoro به طرف داخل
ingressive داخل شونده
ingoing داخل شونده
inboard به سمت داخل
inboard به طرف داخل
inboard داخل کشتی
in and out داخل وخارج
implosion انفجار از داخل
anieoro از داخل به خارج
work in داخل کردن
on line داخل رده
enter داخل شدن
withindoors افراد داخل
enter داخل کردن
entered داخل شدن
entered داخل کردن
enters داخل شدن
to line-jump داخل صف زدن
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
intercontinental داخل قاره
to push to the front [of line] داخل صف زدن
to cut in line داخل صف زدن
to step in داخل شدن
to step inside داخل شدن
to walk in داخل شدن
enters داخل کردن
ingratiate داخل کردن
ingratiating داخل کردن
ingratiated داخل کردن
ingratiates داخل کردن
to get into داخل شدن در
to cut in داخل شدن
to go in داخل شدن
to go into داخل شدن در
to work in داخل کردن
intern داخل شدن در
to play at داخل شدن در
uchi uke دفاع از داخل
to come in داخل شدن بدردخوردن
gun bore داخل لوله توپ
to go to the front داخل جنگ شدن
home market بازار داخل کشور
furnace room فضای داخل کوره
sea island terminal بارانداز داخل دریا
swap in مبادله کردن به داخل
built in موجود در داخل چیزی
reentrant متوجه بسمت داخل
court tennis تنیس داخل سالن
to breakin خودرا داخل کردن
cylinder gas گاز داخل سیلندر
cylinder jacket استری داخل سیلندر
endoenzyme انزیم داخل سلولی
phase in به ترتیب داخل شدن
furnace campaign عملیات داخل کوره
i went in to the garden داخل باغ شدم
on side در داخل خط خارج نشده
inwards or inward بطرف داخل بباطن
to enter the military داخل نظام شدن
inner space داخل منظومه شمسی
inside of داخل و یا توی چیزی
intratheater داخل صحنه عملیات
to launch in to politics داخل سیاست شدن
withindoors اشخاص داخل منزل
intrant داخل نفوذ کننده
up country نواحی داخل کشور
reentrant دوباره داخل شونده
He is nobody. He is a nonentity. داخل آدم نیست
internally or abroad در داخل و خارج [از کشور]
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
implode از داخل منفجر شدن
launch into politics داخل سیاست شدن
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] پیوند به داخل [در تریلر]
indoor soccer فوتبال داخل سالن
irreptitious نهانی داخل شده
wall entrance عبور از داخل دیوار
ingredient داخل شونده عوامل
inversion پیچش کف پا به طرف داخل
entered داخل عضویت شدن
enters داخل عضویت شدن
sighting دیدن از داخل دوربین
bores داخل راتراشیدن سوراخ
sightings دیدن از داخل دوربین
ingredients داخل شونده عوامل
bore داخل لوله توپ
enter داخل عضویت شدن
bore داخل راتراشیدن سوراخ
plunge ناگهان داخل شدن
bores داخل لوله توپ
belligerent جنگجو داخل درجنگ
belligerently جنگجو داخل درجنگ
belligerents جنگجو داخل درجنگ
home جا به داخل لوله راندن
homes جا به داخل لوله راندن
coolants مایع داخل رادیاتور
plunges ناگهان داخل شدن
inversions پیچش کف پا به طرف داخل
coolant مایع داخل رادیاتور
plunged ناگهان داخل شدن
regional purchase خرید از داخل منطقه پادگانی
decoppering رفع رسوبات مس از داخل لوله
wainscoting of a room کار چوبی داخل اطاق
catch a crab تصادفا پارو را داخل اب کردن
cod فضای داخل خلیج یادریاچه
distance wadding بوش داخل پوکه فشنگ
terminal velocity سرعت گلوله داخل لوله
to pull in داخل واگن خانه شدن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
intercoms دستگاه مخابره داخل ساختمان
intercom دستگاه مخابره داخل ساختمان
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
foamie اسفنج داخل کفش اسکی
reticle میدان دید داخل دوربین
home service خدمات فروش در داخل کشور
ingesta موادی که داخل بدن رفته
reentrant مقعر دوباره داخل شونده
ramming راندن گلوله به داخل لوله
manhole مسیر مدور داخل ناو
boring bit چرخ دنده داخل گرد
intradivision داخل لشگری داخله لشگر
numerary داخل کتابهای رسمی شریعتی
bilge بالا بردن فشار داخل خن
base hit ضربه به داخل محوطه باامتیاز
barrier minefield میدان مین داخل مانع
manholes مسیر مدور داخل ناو
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
admissive داخل کننده اجازه دهنده
atolls صخرههای مدور داخل دریا
internal power توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
cavitation ایجاد حبابهای داخل یک مایع
inside door handle دستگیره داخل درب اتومبیل
interfertile قابل لقاح در داخل خود
rechamber دوباره به داخل لوله راندن
atoll صخرههای مدور داخل دریا
rank as creditor داخل در غرماء شخص ورشکسته شدن
pressurizes فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
take in باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
lane marker راهنمای معبر داخل میدان مین
the people pressed in مردم زور اورده داخل شدند
on berth ناوی که داخل پناهگاه یا بندرلنگرانداخته است
longboat بزرگترین قایق داخل کشتی بازرگانی
ingestion قورت دادن داخل معده کردن
indoors در داخل عمارت در زیر پناه یا سقف
uplifts سوختی که داخل هواپیما حمل میشود
uplift سوختی که داخل هواپیما حمل میشود
shortstop موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
pressurizing فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
intravenously موجود در سیاهرگ یا ورید داخل وریدی
intravenous موجود در سیاهرگ یا ورید داخل وریدی
pressurize فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
rammed پر کردن توپ راندن به داخل لوله
intrusive بزور داخل شونده فرو رونده
crankcase explusion سرو صدای داخل محفظه لنگ
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com