Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
in and out
داخل وخارج
Search result with all words
bobber
کسی یا چیزی که متصل بالاوپایین رود یا داخل وخارج شود
Other Matches
see out
<idiom>
تمام کردن وخارج شدن
dramatics
کارهای هنری وخارج ازبرنامه دبیرستان و دانشکده روش نمایش
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
nose up
چرخش حول محور عرضی وخارج شدن محور طولی ازوضعیت تراز بطرف اوج
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
interiorly
از داخل
intra
داخل
within
در داخل
withindoors
در داخل
interior
داخل
inside
داخل
interiors
داخل
insides
داخل
within
<prep.>
در داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
lineball
داخل
anie
داخل
aboard
داخل
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
interneural
داخل عصبی
interneuron
داخل عصبی
phase in
داخل کردن
interservice
داخل قسمت
intermolecular
در داخل ذرات
to go into
داخل شدن در
intraspecies
داخل گونهای
intraspecific
داخل گونهای
inward
داخل رونده
intratheater
در داخل صحنه
intradivision
در داخل لشگر
introgresseive
داخل شونده
intromit
داخل کردن
intrant
داخل شونده
interurban
داخل شهری
on berth
در داخل بندر
intercellular
داخل سلولی
implode
از داخل ترکیدن
immit
داخل کردن
imbark
داخل کردن
heave in
کشیدن به داخل
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
he is not in it
داخل نیست
grind internally
داخل را ساییدن
engaged in war
داخل جنگ
impenetrable
داخل نشدنی
cross hair
خط داخل دوربین
anieoro
به طرف داخل
anieoro
از داخل به خارج
incorporating
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
interior wiring
سیمکشی داخل
inside wiring
سیمکشی داخل
inhaul
به داخل کشنده
inhaul
به داخل کشیدن
ingressive
داخل شونده
ingoing
داخل شونده
inbound
داخل مرز
inboard
به سمت داخل
inboard
به طرف داخل
inboard
داخل کشتی
implosion
انفجار از داخل
incorporate
داخل کردن
interchart
در داخل نقشه
to step in
داخل شدن
enter
داخل کردن
entered
داخل شدن
withindoors
افراد داخل
entered
داخل کردن
enters
داخل شدن
uchi uke
دفاع از داخل
to work in
داخل کردن
to step inside
داخل شدن
to walk in
داخل شدن
enters
داخل کردن
on line
داخل رده
enter
داخل شدن
work in
داخل کردن
to play at
داخل شدن در
interns
داخل شدن در
ingratiating
داخل کردن
to cut in
داخل شدن
to cut in line
داخل صف زدن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
intern
داخل شدن در
intercontinental
داخل قاره
interning
داخل شدن در
to line-jump
داخل صف زدن
ingratiates
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
to get into
داخل شدن در
to go in
داخل شدن
ingratiate
داخل کردن
furnace campaign
عملیات داخل کوره
home market
بازار داخل کشور
gun bore
داخل لوله توپ
at home and abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
internally or abroad
در داخل و خارج
[از کشور]
i went in to the garden
داخل باغ شدم
built in
موجود در داخل چیزی
court tennis
تنیس داخل سالن
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
furnace room
فضای داخل کوره
implode
از داخل منفجر شدن
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
پیوند به داخل
[در تریلر]
intratheater
داخل صحنه عملیات
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
irreptitious
نهانی داخل شده
launch into politics
داخل سیاست شدن
to come in
داخل شدن بدردخوردن
to breakin
خودرا داخل کردن
swap in
مبادله کردن به داخل
sea island terminal
بارانداز داخل دریا
on side
در داخل خط خارج نشده
phase in
به ترتیب داخل شدن
reentrant
متوجه بسمت داخل
to enter the military
داخل نظام شدن
intrant
داخل نفوذ کننده
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
He is nobody. He is a nonentity.
داخل آدم نیست
inner space
داخل منظومه شمسی
inside of
داخل و یا توی چیزی
withindoors
اشخاص داخل منزل
wall entrance
عبور از داخل دیوار
up country
نواحی داخل کشور
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
to go to the front
داخل جنگ شدن
reentrant
دوباره داخل شونده
coolants
مایع داخل رادیاتور
inversions
پیچش کف پا به طرف داخل
plunged
ناگهان داخل شدن
sighting
دیدن از داخل دوربین
plunges
ناگهان داخل شدن
inversion
پیچش کف پا به طرف داخل
ingredient
داخل شونده عوامل
ingredients
داخل شونده عوامل
bore
داخل راتراشیدن سوراخ
bores
داخل لوله توپ
bores
داخل راتراشیدن سوراخ
sightings
دیدن از داخل دوربین
coolant
مایع داخل رادیاتور
bore
داخل لوله توپ
belligerent
جنگجو داخل درجنگ
home
جا به داخل لوله راندن
entered
داخل عضویت شدن
enter
داخل عضویت شدن
enters
داخل عضویت شدن
plunge
ناگهان داخل شدن
homes
جا به داخل لوله راندن
belligerents
جنگجو داخل درجنگ
belligerently
جنگجو داخل درجنگ
distance wadding
بوش داخل پوکه فشنگ
internal power
توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
intercom
دستگاه مخابره داخل ساختمان
decoppering
رفع رسوبات مس از داخل لوله
intercoms
دستگاه مخابره داخل ساختمان
cod
فضای داخل خلیج یادریاچه
ingesta
موادی که داخل بدن رفته
atolls
صخرههای مدور داخل دریا
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
wainscoting of a room
کار چوبی داخل اطاق
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
regional purchase
خرید از داخل منطقه پادگانی
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
ramming
راندن گلوله به داخل لوله
home service
خدمات فروش در داخل کشور
inside door handle
دستگیره داخل درب اتومبیل
foamie
اسفنج داخل کفش اسکی
interfertile
قابل لقاح در داخل خود
atoll
صخرههای مدور داخل دریا
admissive
داخل کننده اجازه دهنده
numerary
داخل کتابهای رسمی شریعتی
cavitation
ایجاد حبابهای داخل یک مایع
rechamber
دوباره به داخل لوله راندن
catch a crab
تصادفا پارو را داخل اب کردن
barrier minefield
میدان مین داخل مانع
base hit
ضربه به داخل محوطه باامتیاز
bilge
بالا بردن فشار داخل خن
terminal velocity
سرعت گلوله داخل لوله
boring bit
چرخ دنده داخل گرد
reentrant
مقعر دوباره داخل شونده
manhole
مسیر مدور داخل ناو
manholes
مسیر مدور داخل ناو
reticle
میدان دید داخل دوربین
to pull in
داخل واگن خانه شدن
intradivision
داخل لشگری داخله لشگر
take in
باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
pressurizing
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
rank as creditor
داخل در غرماء شخص ورشکسته شدن
indoors
در داخل عمارت در زیر پناه یا سقف
uplifts
سوختی که داخل هواپیما حمل میشود
uplift
سوختی که داخل هواپیما حمل میشود
on berth
ناوی که داخل پناهگاه یا بندرلنگرانداخته است
crankcase explusion
سرو صدای داخل محفظه لنگ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com