Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 219 (25 milliseconds)
English
Persian
exchange
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanges
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging
دادن چیزی به جای چیز دیگر
Search result with all words
substitute
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituted
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituting
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
intruder
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruders
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
superimpose
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposes
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposing
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
Other Matches
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
lose
نداشتن چیزی دیگر پس از این
loses
نداشتن چیزی دیگر پس از این
to p on one thing to another
چیزی را به چیز دیگر انداختن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
substitution
جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
completed
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
complete
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completes
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchange
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
completing
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchanges
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanging
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
She turned the conversation to another subject.
او
[زن]
موضوع را
[به چیزی دیگر]
عوض کرد.
inclusive
چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
shared
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
share
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
changer
وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
alternatives
چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
alternative
چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
shares
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
factors
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factor
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
to lose track
[of]
فراموش کنند
[یا دیگر ندانند]
که شخصی
[چیزی]
کجا است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to rub a thing in
چیز دیگر دادن
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
contango
از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
interpolated
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
acculturate
نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعهء دیگر
implicit function
معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
plene administravit
بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
transforms
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transform
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transforming
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transformed
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
dependent
غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
width
اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
backslash
کاراکتر ASC II که در MS DOS برای نشان دادن ریشه دایرکتوری دیسک مثل C: یا مسیر دیگر به کار می روند
boosts
افزایش دادن چیزی
to let something on a lease
کرایه دادن چیزی
boosted
افزایش دادن چیزی
to cut down
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
prevent
توقف رخ دادن چیزی
boosting
افزایش دادن چیزی
to lean against something
پشت دادن به چیزی
reimburse
خرج چیزی را دادن
reimbursed
خرج چیزی را دادن
prevented
توقف رخ دادن چیزی
to rent out something
کرایه دادن چیزی
to hire out something
کرایه دادن چیزی
to hire out something
اجاره دادن چیزی
to rent out something
اجاره دادن چیزی
reimburses
خرج چیزی را دادن
locus in quo
جای رخ دادن چیزی
reimbursing
خرج چیزی را دادن
preventing
توقف رخ دادن چیزی
to cut something
چیزی را کاهش دادن
to cut back
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
prevents
توقف رخ دادن چیزی
boost
افزایش دادن چیزی
to let something on a lease
اجاره دادن چیزی
to book something
چیزی را سفارش دادن
to buoy something
[up]
به کسی
[چیزی]
دل دادن
to smell
[of]
بوی
[چیزی]
دادن
push
چیزی را زور دادن
pushes
چیزی را زور دادن
give away
<idiom>
دادن چیزی به کسی
pushed
چیزی را زور دادن
put in
قرار دادن چیزی در
measure
توقف رخ دادن چیزی
integrate
درشکم چیزی جا دادن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
integrating
درشکم چیزی جا دادن
integrates
درشکم چیزی جا دادن
to put in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
to plug in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
representation
عمل نشان دادن چیزی
representations
عمل نشان دادن چیزی
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
to discern someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
redone
انجام دادن مجدد چیزی
redid
انجام دادن مجدد چیزی
redo
انجام دادن مجدد چیزی
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
to put something to the vote
درباره چیزی رای دادن
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
to make out someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
catch up with (someone or something)
<idiom>
وقف دادن به کسی یا چیزی
to weigh in
[on something]
تذکر دادن
[در مورد چیزی]
pitch in
<idiom>
به چیزی پول یا کمک دادن
setover
روی چیزی قرار دادن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
to cause the downfall of somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
settle a score with someone
<idiom>
عین چیزی را به کسی پس دادن
movement
تغییر دادن محل چیزی
to bring down somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
transfuse
چیزی را نقل وانتقال دادن
to fire up something
با تحریک چیزی را افزایش دادن
to equip something
چیزی را ساز و برگ دادن
to p athing to a person
کسی را از چیزی بهره دادن
to permit somebody something
به کسی اجازه چیزی را دادن
overglaze
روی چیزی را لعاب دادن
prevention
مانع رخ دادن چیزی شدن
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
embowel
در شکم چیزی قرار دادن
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
epitomised
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomises
صورت خارجی به چیزی دادن
advancing
حرکت دادن چیزی به جلو
epitomising
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomize
صورت خارجی به چیزی دادن
to drop something off
[at someone's]
چیزی را
[به کسی ]
تحویل دادن
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
to give somebody
[something]
a helping hand
به کسی
[چیزی ]
یک دست دادن
move
تغییر دادن محل چیزی
moved
تغییر دادن محل چیزی
moves
تغییر دادن محل چیزی
epitomized
صورت خارجی به چیزی دادن
to get something to somebody
تحویل دادن چیزی به کسی
epitomizing
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizes
صورت خارجی به چیزی دادن
contains
قرار دادن چیزی در درون
advances
حرکت دادن چیزی به جلو
contained
قرار دادن چیزی در درون
advance
حرکت دادن چیزی به جلو
contain
قرار دادن چیزی در درون
chip
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
To pin something on someone .
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
ends
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
demonstrate
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated
نشان دادن نحوه کار چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
demonstrates
نشان دادن نحوه کار چیزی
debunk
توخالی بودن چیزی را نشان دادن
impact
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
ended
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
superposition
قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
positioned
قرار دادن چیزی در محل خاص
to tease a person for a thing
کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
demonstrating
نشان دادن نحوه کار چیزی
do a job on
<idiom>
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
to proffer
[somebody something ]
[something to somebody]
[formal]
اظهار نظر دادن در باره چیزی
ascription
عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
position
قرار دادن چیزی در محل خاص
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
photosensitize
بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
impacts
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
have eyes only for
<idiom>
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
to forfeit something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com