English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
the inquisition دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
Other Matches
levy in mess نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
renegade از دین برگشته برگشته
renegades از دین برگشته برگشته
summings up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
forensic دادگاهی
chancery دادگاهی که chancellor lord
open court دادگاهی که همه مردم حق مراجعه به ان را دارند
marshalsea دادگاهی که marshal knightبر ان ریاست داشت
e. of pleas دادگاهی که اصولا برای رسیدگی به کارهای مالی بود
court of record دادگاهی که پرونده و سوابق دعاوی مطروحه را حفظ میکند
people مردمان
peopled مردمان
peoples مردمان
peopling مردمان
leet دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
many persons مردمان بسیار
gentlefolk مردمان شریف
people of quality مردمان متشخص
great persons مردمان بزرگ
these people این مردمان
the common run of men مردمان عادی
the quality مردمان متشخص
lives of great men مردمان بزرگ
gentlemen of the robe مردمان قضائی
rogatory احاله رسیدگی به قضیه مطروحه به دادگاهی غیر از محکمه مطروح فیه
within living memory تا انجا که مردمان زنده
great minds مردمان با کله یا فکور
pict مردمان غیر سلتی انگلیس
prytaneum تالارپذیرایی سفراو مردمان محترم
gentry مردمان محترم و با تربیت اصالت
golden age وابسته به مردمان عصر طلایی
golden ages وابسته به مردمان عصر طلایی
retorted برگشته
turn down برگشته
inverse برگشته
inflexed برگشته
reflexed برگشته
revolute لب برگشته
retroflected برگشته
retrousse برگشته
recurvate برگشته
runagate از دین برگشته
recurvate برگشته کردن
foxed رنگ برگشته
apostates از دین برگشته
apostate از دین برگشته
extrorse بیرون برگشته
turn down یقه برگشته
retroverted بعقب برگشته
resupine بعقب برگشته
revers لبه برگشته
intoed پنجه برگشته
recurve برگشته کردن
respecter کسی که از مردمان بانفوذ یاتوانگر ملاحظه یا صرفداری میکند
respecters کسی که از مردمان بانفوذ یاتوانگر ملاحظه یا صرفداری میکند
chukka پوتین نوک برگشته
unlucky بخت برگشته بدیمن
the tide has turned ورق برگشته است
hook bill منقار نوک برگشته
involuted بحال نخست برگشته
calkin نوک برگشته نعل
pigeon toed دارای پنجه برگشته
backswept برگشته بطور مایل واریب
he is on his legs کارش دایراست
retribution کیفر
punishment کیفر
penalty کیفر
penalties کیفر
pains and penalties کیفر
he prospered in his business کارش بالا گرفت
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
He is attentive to his work . متوجه کارش است
scimitar شمشیر کارد دسته دراز ونوک برگشته
bill of indictment کیفر خواست
disciplinary punishment کیفر انضباطی
bill of indicment کیفر خواست
the penalty of death کیفر اعدام
death penalty کیفر اعدام
punishment کیفر مجازات
punishable سزاوار کیفر
to be duly punished for به کیفر ..... رسیدن
with impunity بی کیفر بهدر
under pain of death با کیفر اعدام
he drives a roaring trade کارش خوب گرفته است
He eventually landed in prison . عاقبت کارش بزندان کشید
Let the secretary get on with it . بگذارید منشی کارش را بکند
He is unpredicateble. He acts haphazardly. کارش حساب وکتابی ندارد
billhook نوعی کارد بزرگ که دارای نوک برگشته است
indictable <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
indictable <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
culpable <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
actionable <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
penal <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
punishable <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
penal <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
actionable <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
culpable <adj.> مستحق کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
actionable <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
lextalionis قانون کیفر عینی
penal <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
punishable <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
culpable <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
indictable <adj.> سزاوار کیفر [حقوقی]
punishable <adj.> مستوجب کیفر [حقوقی]
fasts که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
get off one's butt <idiom> سرش شلوغه کارش شروع شده
punish کیفر دادن قصاص کردن
punishes کیفر دادن قصاص کردن
punish مجازات کردن کیفر دادن
punished کیفر دادن قصاص کردن
punishes مجازات کردن کیفر دادن
pay off جزای کیفر نتیجه نهایی
punished مجازات کردن کیفر دادن
melodramatist کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
wine cooper کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
boat train ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
boat trains ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
i overpaid him for his work مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
arraign با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
dynamically زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
dynamic زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
paintress زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
chimney sweep کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
chimney sweeps کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
ringman کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
trial دادرسی
trials دادرسی
legal procedure دادرسی
justiceship دادرسی
justicing دادرسی
litigation دادرسی
hearings دادرسی
hearing دادرسی
peine for et dure مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
bill poster کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
bill posters کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
industrial union اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
quantum meruit هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
costs خسارت دادرسی
costs هزینه دادرسی
civil litigation دادرسی مدنی
costs of proceedings هزینه دادرسی
ex parte trial دادرسی غیابی
hearings استماع دادرسی
procedure ایین دادرسی
hearing استماع دادرسی
venue محل دادرسی
criminal proceedings دادرسی جزائی
venues محل دادرسی
judgement دادرسی فتوی
with costs با هزینه دادرسی
trial in presence of the parties دادرسی حضوری
judgement دادرسی داوری
public trial دادرسی علنی
re hearing اعاده دادرسی
re trial اعاده دادرسی
judgments دادرسی داوری
summery proceedings دادرسی اختصاری
stay of proceedings توقیف دادرسی
judgements دادرسی داوری
speedy trial دادرسی فوری
judgements دادرسی فتوی
prosecution team تیم دادرسی
stay of proceedings تعلیق دادرسی
judgments دادرسی فتوی
judgment داوری دادرسی
military justice دادرسی نظامی
new trial اعاده دادرسی
justiciable قابل دادرسی
air man کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
daemon در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
security for cost تامین هزینه دادرسی
with costs بعلاوه هزینه دادرسی
taxation of costs مالیات هزینه دادرسی
hearing incamera دادرسی غیر علنی
rehearing جلسه دادرسی مجدد
principle of criminal procedure ایین دادرسی کیفری
law of civil procedure ائین دادرسی مدنی
law of criminal procedure ائین دادرسی کیفری
to delay the proceedings به تأخیر انداختن دادرسی
oyer تقاضای استماع یا دادرسی
principle of civil litigation ایین دادرسی مدنی
code of procedure قانون ایین دادرسی
in camera proceedings دادرسی غیر علنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com