English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
English Persian
trade داد و ستد کردن مبادله یا معاوضه کردن حرفه
traded داد و ستد کردن مبادله یا معاوضه کردن حرفه
Other Matches
exchanged معاوضه و مبادله پول
exchanging معاوضه و مبادله پول
exchanges معاوضه و مبادله پول
exchange معاوضه و مبادله پول
interchanging مبادله کردن عوض کردن مبادله کالا بین دو کشتی
interchange مبادله کردن عوض کردن مبادله کالا بین دو کشتی
interchanges مبادله کردن عوض کردن مبادله کالا بین دو کشتی
interchanged مبادله کردن عوض کردن مبادله کالا بین دو کشتی
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
exchanging معاوضه کردن
exchanges معاوضه کردن
exchanged معاوضه کردن
exchange معاوضه کردن
changed معاوضه کردن خردکردن
changing معاوضه کردن خردکردن
changes معاوضه کردن خردکردن
change معاوضه کردن خردکردن
to exchange something [for something] معاوضه کردن [چیزی را با چیز دیگری]
professionalize حرفه یی کردن
to barter away بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن
interchanged مبادله کردن
swapped مبادله کردن
to barter for مبادله کردن
interchange با هم مبادله کردن
swop مبادله کردن
trade مبادله کردن
exchange مبادله کردن
swopped مبادله کردن
swap مبادله کردن
traded مبادله کردن
interchange مبادله کردن
swopping مبادله کردن
chaffer مبادله کردن
trade in مبادله کردن
interchanging مبادله کردن
trade-in مبادله کردن
interchanges با هم مبادله کردن
exchanges مبادله کردن
trade-ins مبادله کردن
interchanges مبادله کردن
swaps مبادله کردن
interchanged با هم مبادله کردن
intercommunicate مبادله کردن
swops مبادله کردن
exchanged مبادله کردن
exchanging مبادله کردن
interchanging با هم مبادله کردن
exchanging صرافی مبادله کردن
exchanging مبادله کردن تعویض
exchanged صرافی مبادله کردن
lay to مبادله ضربات کردن
exchanges مبادله کردن تعویض
exchanged مبادله کردن تعویض
to spar at each other مبادله کلام کردن
exchange مبادله کردن تعویض
swap in مبادله کردن به داخل
exchanges صرافی مبادله کردن
swap out مبادله کردن به خارج
exchange صرافی مبادله کردن
commmute تغییر دادن مبادله کردن
professionalism صفات وعادات مخصوص اهل حرفه حرفه یی
to exchange something [for something] مبادله کردن [چیزی را با چیز دیگری]
dicker مبادله کردن پوست حیوانات معامله جنسی
passing action عملیات رد و بدل کردن کالا وتدارکات مبادله تدارکات
exchange control نظارت دولت بر مبادله ارز کنترل مبادله ارز توسط دولت
bartered معاوضه
exchanges معاوضه
exchanged معاوضه
swaps معاوضه
bartering معاوضه
barter معاوضه
changes معاوضه
exchanging معاوضه
changing معاوضه
swopping معاوضه
swops معاوضه
swopped معاوضه
reciprocation معاوضه
changed معاوضه
quid pro quo معاوضه
barters معاوضه
exchange معاوضه
swapped معاوضه
quid pro quos معاوضه
change معاوضه
bater معاوضه
swap معاوضه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
exchangeability قابلیت معاوضه
exchanging ارز معاوضه
negotiations معاوضه مذاکرات
exchange service بنگاه معاوضه
negotiation معاوضه مذاکرات
exchanged ارز معاوضه
exchange ارز معاوضه
exchanges ارز معاوضه
interchangeable قابل معاوضه
interchangeably بطور قابل معاوضه
incommutably بطوریکه نتوان معاوضه نمود
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
upgrading به روز رسانی [معاوضه قسمتهای قدیمی] [مهندسی]
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
professions حرفه یی
vocations حرفه
traded حرفه
workless بی حرفه
business حرفه
profession حرفه یی
trend حرفه
trends حرفه
craftsman trade حرفه
profession حرفه
line of business حرفه
mysteries حرفه
mystery حرفه
professions حرفه
vocation حرفه
skill حرفه
professional <adj.> حرفه ای
trade حرفه
businesses حرفه
craft حرفه
occupations حرفه
avocation حرفه
career حرفه
careering حرفه
careers حرفه
crafts حرفه
occupation حرفه
careered حرفه
mTtiers حرفه
metier حرفه
metiers حرفه
professionalism حرفه یی بودن
vocation حرفه صدا
dilettanti غیر حرفه
avocation کار حرفه
careerists حرفه دوست
technologist حرفه شناس
vocations حرفه صدا
dilettantes غیر حرفه
careerist حرفه دوست
dilettante غیر حرفه
trade حرفه کسب
traded حرفه کسب
legal profession حرفه وکالت
professionalize حرفه یی شدن
pursuits حرفه پیشه
pursuit حرفه پیشه
prizefighter مشت زن حرفه یی
traded پیشه حرفه
trade پیشه حرفه
prizefighting مشت زنی حرفه یی
laymen خارج از حرفه یا فن خاصی
layman خارج از حرفه یا فن خاصی
contractors tool ابزار حرفه ساختمان
handicraft صنعت دستی حرفه
career woman زن دارای حرفه یا پیشه
career women زن دارای حرفه یا پیشه
profession افهار پیشه و حرفه
he is a physician byprofession حرفه او طبابت است
professions افهار پیشه و حرفه
smithery کار و هنر و حرفه فلزکاری
technology حرفه شناسی شناخت دانشی
technologies حرفه شناسی شناخت دانشی
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
craft union اتحادیه متشکل از متخصصین فن یاصنعت یا حرفه خاص
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com