English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 146 (7 milliseconds)
English Persian
equities دارایی شرکاء
equity دارایی شرکاء
Other Matches
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
partnership شرکاء
partnerships شرکاء
equities مایملک شرکاء
equity مایملک شرکاء
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finances رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
holding دارایی
wealth دارایی
finance دارایی
financed دارایی
fortunes دارایی
pursing دارایی
purses دارایی
pursed دارایی
asset دارایی
financing دارایی
purse دارایی
fortune دارایی
means دارایی
possession دارایی
estates دارایی
estate دارایی
portfolios دارایی
property دارایی
finances دارایی
portfolio دارایی
circulating asset دارایی جاری
assets and equities دارایی ودیون
capital goods دارایی ثابت
cham cell or of the e. وزیر دارایی
finance office اداره دارایی
current asset دارایی جاری
finance ministry وزارت دارایی
circulating asset دارایی در گردش
current assets دارایی جاری
financial agency اداره دارایی
finance officer افسر دارایی
hab داشتن دارایی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
temporality دارایی دینوی
property tax مالیات دارایی
private property دارایی شخصی
personalty دارایی شخصی
personal state دارایی منقول
personal chattels دارایی منقول
money bag دارایی دولت
ministry of f. وزارت دارایی
liabilities and assets بدهی و دارایی
to take an inventory of صورت دارایی
intendant پیشکار دارایی
installation property دارایی قسمت
hereditament دارایی غیرمنقول
fortune دارایی ثروت
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
weal ثروت دارایی
weals ثروت دارایی
possession دارایی متصرفات
inventory دفتر دارایی
assets مایملک دارایی
fortunes دارایی ثروت
thing اسباب دارایی
financed قسمت مالی یا دارایی
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
personal chattels دارایی شخصی منقول
real account حساب دارایی غیرمنقول
finances قسمت مالی یا دارایی
hotch سرجمع کردن دارایی
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
finance قسمت مالی یا دارایی
personal property دارایی شخصی منقول
real property دارایی غیر منقول
inventory صورت دارایی موجودی
immovable دارایی غیر منقول
property book دفتر دارایی یکان
private property دارایی شخصی بلامعارض
to come into a property دارایی را بدست اوردن
dedicated assets دارایی وقف شده
hereditaments دارایی غیر منقول
financing قسمت مالی یا دارایی
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
holding دراختیار داشتن دارایی
church warden متصدی دارایی کلیسا
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
belonging متعلقات واموال دارایی
capital account حساب دارایی وسرمایه
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
heir in tail وارث دارایی حبس شده
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
realty دارایی غیر منقول ملک
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
chattel مال منقول دارایی شخصی
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
finance علم دارایی تهیه پول کردن
finances علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
financed علم دارایی تهیه پول کردن
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
financing علم دارایی تهیه پول کردن
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
dower درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com