English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (9 milliseconds)
English Persian
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
Other Matches
quicquid plantatur solo , solo cedit منضمات و نمائات زمین متعلق به ان است
hereditament دارایی غیرمنقول
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
real account حساب دارایی غیرمنقول
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
accessory منضمات
attachments منضمات
fixture منضمات ملک طلق
accession نمائات
emblements نمائات
attachments نمائات متصل
accessory نمائات و نتایج
accessories نمائات منفصل
vesture منافع و نمائات زمین
usufruct حق استفاده از عین و نمائات
separable accretions and benefits نمائات و منافع منفصله
the profits and accretions which are an منافع و نمائات متصله مال
original and derivative estate اصل مال یا نمائات یا منافع ان
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finance رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
finances رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
real estate مال غیرمنقول
real property اموال غیرمنقول
real estate broker دلال اموال غیرمنقول
occupations حقوق و امتیازات ناشیه از تصرف اعیان غیرمنقول
occupation حقوق و امتیازات ناشیه از تصرف اعیان غیرمنقول
devise به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
devised به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
devises به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
devising به ارث گذاشتن مال غیرمنقول به وسیله وصیت کتبی
purchases هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد
purchased هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد
purchase هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد
deed در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار
deeds در CL به سندرسمی اطلاق میشود که نوعا" جهت انتقال اموال غیرمنقول به کار میرود عمل کردار
real ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
termed مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
terming مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
financing دارایی
finances دارایی
asset دارایی
wealth دارایی
fortunes دارایی
fortune دارایی
possession دارایی
holding دارایی
pursing دارایی
purses دارایی
pursed دارایی
purse دارایی
financed دارایی
portfolio دارایی
portfolios دارایی
estate دارایی
estates دارایی
property دارایی
means دارایی
finance دارایی
finance officer افسر دارایی
personal chattels دارایی منقول
cham cell or of the e. وزیر دارایی
circulating asset دارایی در گردش
circulating asset دارایی جاری
current assets دارایی جاری
current asset دارایی جاری
hab داشتن دارایی
finance office اداره دارایی
financial agency اداره دارایی
temporality دارایی دینوی
installation property دارایی قسمت
property tax مالیات دارایی
private property دارایی شخصی
personalty دارایی شخصی
personal state دارایی منقول
to take an inventory of صورت دارایی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
money bag دارایی دولت
ministry of f. وزارت دارایی
liabilities and assets بدهی و دارایی
intendant پیشکار دارایی
thing اسباب دارایی
possession دارایی متصرفات
weal ثروت دارایی
assets and equities دارایی ودیون
weals ثروت دارایی
finance ministry وزارت دارایی
assets مایملک دارایی
inventory دفتر دارایی
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
equity دارایی شرکاء
equities دارایی شرکاء
fortune دارایی ثروت
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
capital goods دارایی ثابت
fortunes دارایی ثروت
financed قسمت مالی یا دارایی
real property دارایی غیر منقول
finance قسمت مالی یا دارایی
property book دفتر دارایی یکان
private property دارایی شخصی بلامعارض
finances قسمت مالی یا دارایی
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
personal property دارایی شخصی منقول
personal chattels دارایی شخصی منقول
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
hotch سرجمع کردن دارایی
hereditaments دارایی غیر منقول
belonging متعلقات واموال دارایی
dedicated assets دارایی وقف شده
capital account حساب دارایی وسرمایه
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
church warden متصدی دارایی کلیسا
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
to come into a property دارایی را بدست اوردن
immovable دارایی غیر منقول
inventory صورت دارایی موجودی
financing قسمت مالی یا دارایی
holding دراختیار داشتن دارایی
realty دارایی غیر منقول ملک
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
heir in tail وارث دارایی حبس شده
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
chattel مال منقول دارایی شخصی
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
finance علم دارایی تهیه پول کردن
financing علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
finances علم دارایی تهیه پول کردن
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
financed علم دارایی تهیه پول کردن
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
dower درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com