Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
coloury
دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
Other Matches
graphics
UDV مصخصو که تصاویر گرافیکی رنگی و با resolution را به خوبی متن نشان میدهد
aniline
رنگ شیمایی آنیلینی که ارزان قیمت بوده ولی ثبات رنگی خوبی ندارد لذا مناسب رنگرزی فرش نیست
onion skin
پوست پیاز
[از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
officially represented
دارای نماینده رسمی
colour
چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
colours
چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
ring tailed
دارای حلقههای رنگی در دم
candy-striped
دارای نوارههای رنگی
lagate a latere
نماینده پاپ که دارای اختیارات کامل باشد
commision agent
نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogates
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogate
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
dye sublimation printer
چاپگر رنگی باکیفیت بالا که تصاویری با پاشیدن قط عات رنگی روی کاغذ ایحاد میکند
fasciate
دارای راه راه رنگی
triads
1-سه عنصر یا حرف یا بیت 2-شکل سه ضلعی که از نقاط فسفری رنگی قرمز و سبز وآبی در هر پیکسل درصفحه نمایش رنگی RGB تشکیل شده است
triad
1-سه عنصر یا حرف یا بیت 2-شکل سه ضلعی که از نقاط فسفری رنگی قرمز و سبز وآبی در هر پیکسل درصفحه نمایش رنگی RGB تشکیل شده است
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
loss leader
کالایی که با قیمت پایین
to mark down an article
بهای کمتری بر کالایی گذاشتن
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
loss leader
کالایی که با ضرر فروخته میشود
duopoly
وقتی که فروشندگان کالایی فقط دو نفرباشند
public good
کالایی که تولید ان به نفع جامعه باشد
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
leading articles
کالایی که ارزان می فروشندتاخریداران رابکالاهای دیگرجلب کند
leading article
کالایی که ارزان می فروشندتاخریداران رابکالاهای دیگرجلب کند
solid
رنگی که روی صفحه نمایش نمایش داده میشود یا روی چاپگر رنگی چاپ میشود بدون اینکه ترکیب شود
solids
رنگی که روی صفحه نمایش نمایش داده میشود یا روی چاپگر رنگی چاپ میشود بدون اینکه ترکیب شود
jetsam
کالایی که برای سبک کردن کشتی بدریا می ریزند
flotsam and jetsam
کالایی که پس از غرق شدن کشتی برروی اب شناور است
dutiable goods
کالایی که حقوق گمرکی یاعوارض دیگربدان تعلق می گیرد
jetsam
کالایی که برای سبک کردن کشتی به دریا می ریزند
lagan
کالایی که درته دریابا گویهای نگاه داشته باشد
short lot
کالایی که مقدار موجود از ان کم است و در محوطه کوچک انبار میشود
prohibitive price
بهای گزاف که بر کالایی گذارندو مردم ازعهده خریدان برنیایند
over production
عمل اوزدن کالایی بیش ازاندازهای که بدان نیازمندی هست
transit duty
حقی که بابت عبور کالایی ازکشوری گرفته میشود حق تراتزیت
prizing
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizes
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
cartels
اتحادیه شرکتهایی که سعی دارند بازار کالایی را دراختیار خود داشته باشند
cartel
اتحادیه شرکتهایی که سعی دارند بازار کالایی را دراختیار خود داشته باشند
goodliness
خوبی
admirableness
خوبی
agreeability
خوبی
Excellencies
خوبی
niceness
خوبی
agreeableness
خوبی
nicety
خوبی
niceties
خوبی
primeness
خوبی
charmingness
خوبی
Excellency
خوبی
wellness
خوبی
goodness
خوبی
a nice guy
مرد خوبی
fineness
لطافت خوبی
I made a decent profit.
سود خوبی بر دم
with the best of them
<idiom>
به خوبی هرکس
gracing
زیبایی خوبی
grace
زیبایی خوبی
the work was well paid
پول خوبی
the watch is warranted
خوبی ساعت
graced
زیبایی خوبی
good wishes
ارزوی خوبی
poverty is a good test
خوبی است
excellence
خوبی تفوق
as good as
بهمان خوبی
lambhood
بره خوبی
a nice guy
آدم خوبی
graces
زیبایی خوبی
epicurus
و خوبی است
our library is well stocked
خوبی دارد
bovarism
بوواری خوبی
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
feel like a million dollars
<idiom>
احساس خوبی داشتن
He writes well . he wields a formidable pen .
قلم خوبی دارد
He is a good ( nice ) fellow(guy)
اوآدم خوبی است
cash cow
<idiom>
منبع خوبی از پول
He pocketed a tidy sum.
پول خوبی به جیب زد
kick up one's heels
<idiom>
زمان خوبی داشتن
what a nice man he is!
چه ادم خوبی است !
worse for wear
<idiom>
نهبه خوبی جدیدتر
Both of us will make a good team.
ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
they put up a good fight
جنگ خوبی کردند
maintain
به خوبی مراقبت شده
out of kilter
<idiom>
دربالانس خوبی نبودن
maintained
به خوبی مراقبت شده
maintains
به خوبی مراقبت شده
brand loyalty
وفاداری به کالایی خاص وفاداری به علامت تجاری یک محصول
loss leader
بفروش میرسد کالایی که به منظور جلب توجه مشتری زیر قیمت تمام شده بفروش می رسد
I got good marks in the exams .
نمرات خوبی درامتحان آوردم
That was a very good meal.
غذای خیلی خوبی بود.
It has been a very enjoyable stay.
اقامت بسیار خوبی داشتیم.
have an eye for
<idiom>
سلیقه خوبی درچیزی داشتن
to pocket a tidy sum
<idiom>
پول خوبی به جیب زدن
live it up
<idiom>
روز خوبی راداشته باشید
bite the hand that feeds you
<idiom>
جواب خوبی را با بدی دادن
It is avery good ( an original ) idea.
فکر بسیار خوبی است
Good number !
حقه
[نمایش]
خوبی بود!
She has been a good wife to him.
همسر خوبی برایش بوده
He has a good permanent job.
شغل ثابت خوبی دارد
She made a good wife.
اوزن خوبی ازآب درآمد
he is a bad husband
خانه دار خوبی نیست
What find bath.
عجب حمام خوبی است
he has a fine p in the town
اوخانه خوبی در شهر دارد
to set a good example
سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
well handled
بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
get to first base
<idiom>
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
fizzle out
<idiom>
خراب شدن بعداز شروع خوبی
quality
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
qualities
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
He has a poor service record in this company.
دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
paragons
مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
we went for a good round
گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
paragon
مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
This is a good residential are ( neighbourhood ) .
اینجا محل ( محله ) مسکونی خوبی است
He left a great name behid him .
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
He has a strong punch.
ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
We all think he is very nice.
ما همه فکر می کنیم که او
[مرد]
آدم خوبی است.
organisations
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organization
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organizations
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
blessing in disguise
<idiom>
[چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
beauty is in the eyes of the beholder
<proverb>
اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
agent
نماینده
proxy
نماینده
delegated
نماینده
doers
نماینده
doer
نماینده
attorney
نماینده
representatives
نماینده
representative
نماینده
attorneys
نماینده
deputy
نماینده
deputies
نماینده
delegate
نماینده
indicatory
نماینده
indicant
نماینده
delegates
نماینده
delegating
نماینده
dept
نماینده
indicator
نماینده
agents
نماینده
representatives
نماینده ها
delegates
نماینده ها
depts
نماینده
agencies
نماینده
nominees
نماینده
nominee
نماینده
agency
نماینده
commissioner
نماینده
commissioners
نماینده
factors
نماینده
factor
نماینده
deligate
نماینده
mercantile agent
نماینده
proctor
نماینده
derived demand
تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
optical
طرح حرف که توسط خواننده OCR به خوبی قابل خواندن است
impact shipment
کالای ضربتی از نظر تحویل کالایی که از نظر تحویل زمان مخصوص دارد
manufacturers' agent
نماینده سازنده
assignee
نماینده مامور
manufacturer's agent
نماینده سازنده
opostolic delegate
نماینده پاپ
check indicator
نماینده مقابله
by depty
بوسیله نماینده
sole agent
نماینده انحصاری
priority indicator
نماینده اولویت
manufacturers' agent
نماینده تولیدکننده
marker ship
کشتی نماینده
legates
نماینده پاپ
legate
نماینده پاپ
internunico
نماینده پاپ
expessive
حاکی نماینده
stack indicator
نماینده پشته
insurance agent
نماینده بیمه
Member of Parliament
نماینده مجلس
Members of Parliament
نماینده مجلس
walking delegate
نماینده سیار
election
انتخاب نماینده
deputations
نماینده نمایندگی
customs agent
نماینده گمرکی
deputy
وکیل نماینده
pathognomomical
نماینده ناخوشی
law agent
نماینده قضایی
permanent deligate
نماینده دایمی
deputation
نماینده نمایندگی
envoi
مامور نماینده
envoy
مامور نماینده
envoys
مامور نماینده
representative elements
عناصر نماینده
consular agent
نماینده کنسولی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com