English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
circumstanced دارای یک حالت معین
Other Matches
propertied متمکن دارای خواص معین
figurate دارای شکل معین منقوش
morphous دارای شکل معین ومعلوم
gaited اسب دارای حرکت پاهای معین
febile دارای حالت تب
syncopator دارای حالت سنکوپ
bested دارای حالت ویژه
spring loaded دارای حالت فنری
resinoid دارای حالت صمغی
spirituous دارای حالت روحانی
pentaptote اسمی که دارای پنج حالت باشد
the i [حالت من) اگاهی :این کلمه در حالت مفعولیت me ودر حالت فاعلیت I است
modes قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
mode قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
toggle مربوط است به هر دستگاهی که دارای دو حالت پایدار است
toggles مربوط است به هر دستگاهی که دارای دو حالت پایدار است
non-directional design طرح فراگیر [این نوع طرح در نقاط مختلف بافت دارای جذابیت خاص خود بوده و حالت تکراری فرش های معمول را ندارد.]
foreground سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
analogue ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
analogues ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
square تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
vitrifying تغییر شکل سرامیک از حالت کریستالی به حالت شیشهای یا غیر متبلور
squared تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
analog سیگنالهای ذخیره سازی در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
squares تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squaring تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
convertor وسیله یا برنامهای که داده را از یک حالت به حالت دیگر تبدیل میکند
oblique case حالت مفعولی یا اضافه حالت اسمی که نه فاعل باشدنه منادی
print کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
printed کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
prints کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
alternates تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
plebeianism حالت عوام یا مردم پست حالت توده
alternated تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
devitrify از حالت شیشهای در اوردن حالت بلوری دادن
state of rest حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
alternate تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
genitive حالت مالکیت حالت مضاف الیه
plasticity حالت خمیری پلاستیسیته حالت نرمی
uart قطعهای که رشتههای بیت سریال آسنکردن را به حالت موازی یا داده را به حالت رشته بیت سری تبدیل میکند
spectrality حالت طیفی حالت شبحی
marginal case حالت نهائی حالت حدی
spectralness حالت طیفی حالت شبحی
cold forming حالت دهی در حالت سرد
transitoriness حالت ناپایداری حالت بی بقایی
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
crude حالت طبیعی رنگ [حالت ملایم و اصیل رنگ]
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
real mode حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
cold strength استحکام در حالت سرد مقاومت در حالت سرد
outrigged دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
universal قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
auxiliaries معین
auxiliary معین
certain معین
specified معین
rubicon حد معین
adjutor معین
allying معین
ally معین
regulars معین
adjutant معین
punctual معین
definite معین
determinate معین
ledgers معین
ledger معین
indeterminate نا معین
regular معین
accessorial معین
ancillary معین
precise معین
fixed معین
given معین
specific معین
subsidiaries معین
accessory معین
settled معین
specifics معین
adjutants معین
subsidiary معین
limiting معین
ledger card کارت معین
allocating معین کردن
spanned فاصله معین
spanned مدت معین
span فاصله معین
designate معین کردن
designates معین کردن
limit معین کردن
span مدت معین
designating معین کردن
general ledger معین عام
space مدت معین
allocates معین کردن
on a given day در روزی معین
thetical مقرر معین
determinate error خطای معین
settles معین کردن
statically determined از نظراستاتیکی معین
periodically در فواصل معین
settle معین کردن
rhomboidal شبه معین
spaces مدت معین
rose bay گل معین التجاری
specifying معین کردن
define معین کردن
defined معین کردن
thetic مقرر معین
specifies معین کردن
allocate معین کردن
defining معین کردن
the fullness of time وقت معین
specified time وقت معین
part performance عقد معین
defines معین کردن
specify معین کردن
specifics مخصوص معین
dosing اندازه معین
dosed اندازه معین
aoristic غیر معین
doses اندازه معین
assignable معین مشخص
auxiliary امدادی معین
auxiliaries امدادی معین
dose اندازه معین
shall فعل معین
anyone هرشخص معین
allotted time وقت معین
draw the line <idiom> معین کردن
specific مخصوص معین
inset : معین کردن
insets : معین کردن
definitive معین کننده
adverbs معین فعل
positive یقین معین
do فعل معین
adverb معین فعل
adverb modifying a verb معین فعل
destined مقصد معین
spans مدت معین
spanning فاصله معین
determinately بطور معین
at a stated time در وقت معین
denominate معین کردن
regular معین مقرر
spans فاصله معین
systematically با روش معین
spanning مدت معین
figure out معین کردن
regulars معین مقرر
linking verb فعل معین
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
patches مدت زمان معین
ratios نسبت معین وثابت
aorist ماضی غیر معین
times وقت معین کردن
timed وقت معین کردن
time وقت معین کردن
semidefinite matrix ماتریس نیمه معین
speciosity کیفیت معین ومشخص
date مدت معین کردن
dates مدت معین کردن
magnetic ledger card کارت معین مغناطیسی
statically indeterminate از نظر ایستایی نا معین
law of difinte proportions قانون نسبتهای معین
systematically ازروی یک اسلوب معین
open contract قرارداد غیر معین
at home پذیرایی در ساعت معین
modal auxiliary فعل معین شرطی
at a specified time در وقت معین یا معلوم
plant out در فواصل معین کاشتن
shapeless فاقد شکل معین
current income درامدیک دوره معین
pre appoint از پیش معین کردن
pre appoint قبلا معین کردن
predeterminate از پیش معین شده
identifier معین کننده هویت
fixed cost هزینه ثابت و معین
rhomboid muscle ماهیچه چهارگوش معین
ratio نسبت معین وثابت
patch مدت زمان معین
nonsignificant غیر معین نامعلوم
uncaused بدون علت معین
statically determined از نظر ایستایی معین
subsidiarily بطور معین یا متمم
To lay down certain conditions . شرایطی معین کردن
overtime بیش از وقت معین
to plant out درفاصلههای معین کاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com