English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
hab داشتن دارایی
Search result with all words
holding دراختیار داشتن دارایی
Other Matches
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financing رسته دارایی دارایی
finances رسته دارایی دارایی
financed رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
possession دارایی
financing دارایی
fortune دارایی
finances دارایی
wealth دارایی
financed دارایی
finance دارایی
holding دارایی
portfolio دارایی
property دارایی
purses دارایی
pursed دارایی
purse دارایی
asset دارایی
estates دارایی
portfolios دارایی
fortunes دارایی
means دارایی
pursing دارایی
estate دارایی
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
current asset دارایی جاری
private property دارایی شخصی
current assets دارایی جاری
circulating asset دارایی جاری
circulating asset دارایی در گردش
thing اسباب دارایی
hereditament دارایی غیرمنقول
fortunes دارایی ثروت
finance office اداره دارایی
property tax مالیات دارایی
financial agency اداره دارایی
finance officer افسر دارایی
ministry of f. وزارت دارایی
finance ministry وزارت دارایی
cham cell or of the e. وزیر دارایی
fortune دارایی ثروت
installation property دارایی قسمت
inventory دفتر دارایی
personal state دارایی منقول
to take an inventory of صورت دارایی
liabilities and assets بدهی و دارایی
personal chattels دارایی منقول
capital goods دارایی ثابت
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
weal ثروت دارایی
weals ثروت دارایی
personalty دارایی شخصی
assets and equities دارایی ودیون
equities دارایی شرکاء
equity دارایی شرکاء
assets مایملک دارایی
temporality دارایی دینوی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
possession دارایی متصرفات
money bag دارایی دولت
intendant پیشکار دارایی
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
hereditaments دارایی غیر منقول
financing قسمت مالی یا دارایی
financed قسمت مالی یا دارایی
finance قسمت مالی یا دارایی
finances قسمت مالی یا دارایی
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
belonging متعلقات واموال دارایی
immovable دارایی غیر منقول
capital account حساب دارایی وسرمایه
inventory صورت دارایی موجودی
church warden متصدی دارایی کلیسا
hotch سرجمع کردن دارایی
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
personal property دارایی شخصی منقول
personal chattels دارایی شخصی منقول
dedicated assets دارایی وقف شده
property book دفتر دارایی یکان
real property دارایی غیر منقول
private property دارایی شخصی بلامعارض
real account حساب دارایی غیرمنقول
to come into a property دارایی را بدست اوردن
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
chattel مال منقول دارایی شخصی
realty دارایی غیر منقول ملک
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
heir in tail وارث دارایی حبس شده
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
financed علم دارایی تهیه پول کردن
financing علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
finances علم دارایی تهیه پول کردن
finance علم دارایی تهیه پول کردن
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
dower درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
inventory control کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
capital gain منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
possesses داشتن
to have possession of داشتن
have داشتن
to possess داشتن
to have داشتن
to hold داشتن
doubt شک داشتن
possessing داشتن
lack کم داشتن
to have f. تب داشتن
having داشتن
to hold a meeting داشتن
to be feverish تب داشتن
possess داشتن
lacked کم داشتن
doubts شک داشتن
doubting شک داشتن
doubted شک داشتن
to go hot تب داشتن
lacks کم داشتن
to be in a f. تب داشتن
relieve داشتن
owns داشتن
bear داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com