Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
to bargain a way
درازای چیزی واگذار کردن
Other Matches
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
transfers
واگذار کردن
assigns
واگذار کردن
assigned
واگذار کردن
remise
واگذار کردن
gives
واگذار کردن
to turn over
واگذار کردن
transferring
واگذار کردن
released
واگذار کردن
infeoff
واگذار کردن
transfer
واگذار کردن
relegated
واگذار کردن
entrust
واگذار کردن
relegating
واگذار کردن
relegates
واگذار کردن
relegate
واگذار کردن
to make over
واگذار کردن
ceding
واگذار کردن
surrenders
واگذار کردن
cedes
واگذار کردن
cede
واگذار کردن
surrender
واگذار کردن
allocation
واگذار کردن
allocations
واگذار کردن
assign
واگذار کردن
releases
واگذار کردن
assigning
واگذار کردن
surrendered
واگذار کردن
entrusting
واگذار کردن
abdicating
واگذار کردن
conceding
واگذار کردن
abdicate
واگذار کردن
assignments
واگذار کردن
abdicated
واگذار کردن
concede
واگذار کردن
demise
واگذار کردن
assignment
واگذار کردن
release
واگذار کردن
entrusts
واگذار کردن
conceded
واگذار کردن
authorization
واگذار کردن
giving
واگذار کردن
authorisations
واگذار کردن
give
واگذار کردن
to deliver over
واگذار کردن
concedes
واگذار کردن
abdicates
واگذار کردن
augmentation
تکمیل کردن واگذار کردن وسایل یا نفرات اضافی یا تقویتی
award a contract
قراردادی را واگذار کردن
assignment of tasks
واگذار کردن وفایف
jus disponendi
حق واگذار کردن اموال
bequeaths
بکسی واگذار کردن
bequeathing
بکسی واگذار کردن
bequeathed
بکسی واگذار کردن
reallocation
مجددا واگذار کردن
bequeath
بکسی واگذار کردن
retrocede
دوباره واگذار کردن
grant
واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
grants
واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
granted
واگذار کردن تعهد کردن واگذاری به معنای اعم
to sell out
بدیگری واگذار کردن ورفتن
vest a property in someone
ملکی را به کسی واگذار کردن
deed
سند باقباله واگذار کردن
quitclaim
چشم پوشیدن از واگذار کردن
deeds
سند باقباله واگذار کردن
cession of territory
واگذار کردن اراضی مملکت
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
submitted
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
submits
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
submit
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
submitting
واگذار یا تفویض کردن ارائه دادن
appropriation
اختصاص دادن اعتبار واگذار کردن
transfer
واگذار کردن نقل کردن انتقال
transferring
واگذار کردن نقل کردن انتقال
transfers
واگذار کردن نقل کردن انتقال
to give place to
جای خودرابه شخص یا چیزدیگر واگذار کردن
disposal
انهدام اسناد و مدارک یا وسایل مصرف واگذار کردن
pick up
واگذار کردن مسئولیت مهاریک بازیگر ازاد به کسی
in payment of
درازای
entrusting
واگذار کردن تفویض کردن
entrust
واگذار کردن تفویض کردن
entrusts
واگذار کردن تفویض کردن
give over
ترک کردن واگذار کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
it is roughly meters long
درازای ان تخمینا
it is of variable length
درازای ان متغیر
word length
درازای کلمه
length of buttress
درازای پشتبند
block length
درازای کنده
variable length
با درازای متغییر
pulse length
درازای تپش
field length
درازای میدان
file length
درازای پرونده
fixed length
با درازای ثابت
record length
درازای مدرک
register length
درازای ثبات
inextenso
دارای درازای مناسب
fixed length record
رکورد با درازای ثابت
fixed length record
مدرک با درازای ثابت
edge length
درازای لبه
[ریاضی]
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
limiter
وسیلهای که خروجی ان درازای همه ورودیهای بالاتر از حد معین ثابت است
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
legion ofholour
نشان افتخارکه دولت فرانسه درازای خدمات برجسته لشکری یاکشوری میدهد
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
tasking
سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
assignor
واگذار کننده
vested
واگذار شده
grantor
واگذار کننده
alienor
واگذار کننده
transferred
واگذار شده
ceder
واگذار کننده
ceded
واگذار شده
renunciant
واگذار کننده
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
assignor
واگذار کننده انتقال دهنده
ceded portfolio
اوراق بهادار واگذار شده
assigner
واگذار کننده انتقال دهنده
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
block length
درازای بلوک طول بلوک
delegatee
کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
dower
درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
fills
پر کردن چیزی
defrost
یخ چیزی را اب کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
fill
پر کردن چیزی
to smell at something
چیزی را بو کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com