English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
current income درامدیک دوره معین
Other Matches
failures تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
failure تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
blocks یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocked یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
block یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
cooling off period دوره رسیدگی دوره ارامش موقت برای حل مسالمت امیز اختلاف نظرات
cooling-off period دوره رسیدگی دوره ارامش موقت برای حل مسالمت امیز اختلاف نظرات
cooling-off periods دوره رسیدگی دوره ارامش موقت برای حل مسالمت امیز اختلاف نظرات
holocene وابسته به دوره زمین شناسی حاضر که ازپایان دوره پلیستوسن شروع میگردد
interregnums فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
interregna فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
interregnum فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
colporteur کتاب فروش دوره گرد فروشنده دوره گرد
light period دوره تناوب روشنایی چراغ دریایی دوره تناوب روشن شدن فار دریایی
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
adjutants معین
ancillary معین
determinate معین
subsidiary معین
ledger معین
subsidiaries معین
specified معین
auxiliaries معین
auxiliary معین
specific معین
specifics معین
given معین
fixed معین
ledgers معین
certain معین
regulars معین
regular معین
allying معین
ally معین
indeterminate نا معین
definite معین
adjutant معین
punctual معین
rubicon حد معین
accessory معین
settled معین
accessorial معین
precise معین
adjutor معین
limiting معین
allocate معین کردن
regulars معین مقرر
regular معین مقرر
ledger card کارت معین
rose bay گل معین التجاری
at a stated time در وقت معین
spans مدت معین
designating معین کردن
designate معین کردن
allocating معین کردن
inset : معین کردن
auxiliary امدادی معین
assignable معین مشخص
auxiliaries امدادی معین
general ledger معین عام
allocates معین کردن
aoristic غیر معین
rhomboidal شبه معین
adverbs معین فعل
adverb معین فعل
insets : معین کردن
dosing اندازه معین
doses اندازه معین
spans فاصله معین
span مدت معین
spanning فاصله معین
spanning مدت معین
spanned فاصله معین
statically determined از نظراستاتیکی معین
span فاصله معین
positive یقین معین
spanned مدت معین
systematically با روش معین
do فعل معین
thetical مقرر معین
thetic مقرر معین
dosed اندازه معین
dose اندازه معین
shall فعل معین
limit معین کردن
destined مقصد معین
the fullness of time وقت معین
definitive معین کننده
specified time وقت معین
designates معین کردن
adverb modifying a verb معین فعل
specifics مخصوص معین
settles معین کردن
determinate error خطای معین
figure out معین کردن
defining معین کردن
define معین کردن
anyone هرشخص معین
specifies معین کردن
defines معین کردن
defined معین کردن
part performance عقد معین
space مدت معین
specific مخصوص معین
spaces مدت معین
specifying معین کردن
settle معین کردن
on a given day در روزی معین
determinately بطور معین
specify معین کردن
linking verb فعل معین
denominate معین کردن
draw the line <idiom> معین کردن
periodically در فواصل معین
allotted time وقت معین
semifinal مربوط به دوره نیمه نهایی دوره نیمه نهایی
patch مدت زمان معین
shapeless فاقد شکل معین
magnetic ledger card کارت معین مغناطیسی
patches مدت زمان معین
systematically ازروی یک اسلوب معین
uncaused بدون علت معین
pre appoint قبلا معین کردن
predeterminate از پیش معین شده
pre appoint از پیش معین کردن
dates مدت معین کردن
date مدت معین کردن
aorist ماضی غیر معین
statically determined از نظر ایستایی معین
subsidiarily بطور معین یا متمم
at home پذیرایی در ساعت معین
plant out در فواصل معین کاشتن
statically indeterminate از نظر ایستایی نا معین
speciosity کیفیت معین ومشخص
rhomboid muscle ماهیچه چهارگوش معین
to map out جز بجز معین کردن
law of difinte proportions قانون نسبتهای معین
to plant out درفاصلههای معین کاشتن
circumstanced دارای یک حالت معین
nonsignificant غیر معین نامعلوم
open contract قرارداد غیر معین
at a specified time در وقت معین یا معلوم
identifier معین کننده هویت
fixed cost هزینه ثابت و معین
time وقت معین کردن
ratios نسبت معین وثابت
semidefinite matrix ماتریس نیمه معین
To lay down certain conditions . شرایطی معین کردن
modal auxiliary فعل معین شرطی
times وقت معین کردن
timed وقت معین کردن
overtime بیش از وقت معین
ratio نسبت معین وثابت
specific performance نحوه اجرای معین در قرارداد
nominal filter صافی به اندازه عبور معین
morphous دارای شکل معین ومعلوم
biases ولتاژ معین قرار دادن
delineate ترسیم نمودن معین کردن
allotted معین کردن سهم دادن
allots معین کردن سهم دادن
allotting معین کردن سهم دادن
delineating ترسیم نمودن معین کردن
allot معین کردن سهم دادن
delineates ترسیم نمودن معین کردن
bias ولتاژ معین قرار دادن
sin die بدون تعیین روز معین
delineated ترسیم نمودن معین کردن
named airport of departure فرودگاه معین برای حرکت
propertied متمکن دارای خواص معین
figurate دارای شکل معین منقوش
locates جای چیزی را معین کردن
locate جای چیزی را معین کردن
to come up to the stand بمیزان یا پایه معین رسیدن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
to keep an appointment سروقت معین درجایی حاضرشدن
to locate the enemy جای دشمنی را معین کردن
sanctioned ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning ضمانت اجرایی معین کردن
formulation تحت قواره معین دراوردن
sanctions ضمانت اجرایی معین کردن
decompression diving غواصی در عمق یا زمان معین
fixed time call مکالمه در زمان معین و ثابت
come in پرتاب توپ به طرز معین
valued policy بیمه نامه با ارزش معین
forced distribution rating درجه بندی با توزیع معین
conation کوشش بدون هدف معین
At regular intervals . درفا صله های معین
locating جای چیزی را معین کردن
standards نمونه قبول شده معین
bullion شمش فلزات با عیار معین
located جای چیزی را معین کردن
density تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
standard نمونه قبول شده معین
sanction ضمانت اجرایی معین کردن
ranged قرار دادن متن در یک ترتیب معین
parsed اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
decayed کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
parses اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com