English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English Persian
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
Other Matches
marshaling به ترتیب نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
telegenic دارای استعداد شرکت دربرنامههای تلویزیونی مناسب برای برنامه تلویزیونی
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
demo نشان دادن آنچه یک برنامه کاربردی میتواند انجام دهد بدون پیاده سازی تمام توابع
flowchart نموداری که ترتیب مراحل در یک فرآیند یا برنامه را نشان دهد
flow diagram نموداری که ترتیب مراحل در یک فرآیند یا برنامه را نشان دهد
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
redirect حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
redirects حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
redirecting حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
redirected حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
swops توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swap توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swapped توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swaps توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swopped توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swopping توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
sequences ترتیب دادن
sequence ترتیب دادن
to map out ترتیب دادن
arrengement ترتیب دادن
ordain ترتیب دادن
ordains ترتیب دادن
dresses ترتیب دادن
ordained ترتیب دادن
ordaining ترتیب دادن
dress ترتیب دادن
pre arrenge از پیش ترتیب دادن
adhibit ترتیب دادن پذیرفتن
arrange ترتیب دادن اراستن
arranged ترتیب دادن اراستن
arranging ترتیب دادن اراستن
arranges ترتیب دادن اراستن
To arrange (fix up) something. ترتیب کاری را دادن
to arrange matters ترتیب دادن امور
pre arrange از پیش ترتیب دادن
to get up بلندکردن ترتیب دادن
prearrange قبلا ترتیب دادن
agrees ترتیب دادن درست کردن
agreeing ترتیب دادن درست کردن
agree ترتیب دادن درست کردن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
alphabetize قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
ranged قرار دادن متن در یک ترتیب معین
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
structure ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
ranges قرار دادن متن در یک ترتیب معین
structuring ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structures ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
range قرار دادن متن در یک ترتیب معین
jump instruction دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
telecast برنامه تلویزیونی
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
collated مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
to dress a salad with mayonnaise مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
collate مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
prints روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collates مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collating مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
printed روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
print روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
televiewer بیننده برنامه تلویزیونی
demonstrates نشان دادن
exerts نشان دادن
demonstrate نشان دادن
exerting نشان دادن
exerted نشان دادن
exert نشان دادن
indicate نشان دادن
point نشان دادن
indicated نشان دادن
demonstrating نشان دادن
to show up نشان دادن
demonstrated نشان دادن
show نشان دادن
showed نشان دادن
shows نشان دادن
visions یا نشان دادن
register نشان دادن
registering نشان دادن
introduce نشان دادن
evince نشان دادن
introduced نشان دادن
evinced نشان دادن
introduces نشان دادن
evinces نشان دادن
introducing نشان دادن
evincing نشان دادن
actuate نشان دادن
vision یا نشان دادن
showŠetc نشان دادن
registers نشان دادن
adumbrate نشان دادن
ante نشان دادن
run نشان دادن
indicates نشان دادن
imbody نشان دادن
runs نشان دادن
to put forth نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
display نشان دادن اطلاعات
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
pretypify قبلا نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
playoff نشان دادن فیلم
playoffs نشان دادن فیلم
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
exemplified بانمونه نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
exemplify بانمونه نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
hang back بی میلی نشان دادن
image نشان دادن تصویر
graph با نمودار نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
force خشونت نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
emote هیجان نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
react واکنش نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
louts نفهمی نشان دادن
reacting واکنش نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
programs برنامه دادن برنامه ریختن
program برنامه دادن برنامه ریختن
emblematize بطور کنایه نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
impassibly بی نشان دادن احساس درد
you don't say <idiom> نشان دادن تعجب ازشنیدهها
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
picturing سینما با عکس نشان دادن
picture سینما با عکس نشان دادن
pictured سینما با عکس نشان دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
index نشان دادن بصورت الفبایی
pictures سینما با عکس نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
react عکس العمل نشان دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
phew برای نشان دادن بیزاری
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com