Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
degree of centralization
درجه تمرکز
Other Matches
concentrate
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrating
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrations
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentration
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
beam attack
تک هواپیمای رهگیری که بازاویه افقی بیش از 54 درجه و کمتر از 531 درجه انجام میشود
elevation indicator
صفحه مدرج درجه طبلک درجه
shoulder patch
درجه روی بازوی درجه داران
sighting bar
ستون درجه ونک مگسک میله ستون درجه دستگاه نشانه روی اموزشی
third-class
درجه سوم بلیط درجه 3
third class
درجه سوم بلیط درجه 3
superelevation
درجه ارتفاع درجه بلندی
sighting leaf
ستون درجه تفنگ یا دستگاه نشانه روی شاخص درجه تفنگ
yeep joung
تمرکز
concentrations
تمرکز
concentration
تمرکز
centralization
تمرکز
focusing
تمرکز
centering
تمرکز
centralisation
تمرکز
concentrate
تمرکز دادن
center spuare
زاویه تمرکز
centering tool
ابزار تمرکز
centered
تمرکز یافتن
centers
تمرکز یافتن
concentrate
تمرکز کردن
concentative
تمرکز دهنده
centre
تمرکز یافتن
concentration of fire
تمرکز اتش
concentration ratio
نسبت تمرکز
cathexis
تمرکز روانی
visual focusing
تمرکز دیداری
concentrations
تمرکز عده ها
automatic focusing
تمرکز خودکار
concentrating
تمرکز دادن
concentrating
تمرکز کردن
concentrates
تمرکز دادن
decentralization
عدم تمرکز
concentration
تمرکز عده ها
concentrates
تمرکز کردن
centralist
طرفدار تمرکز
centralists
طرفدار تمرکز
concentration ratio
نرخ تمرکز
centred
تمرکز یافتن
post deflection focusing
تمرکز پس از انحراف
electromagnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
magnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
electron focusing
تمرکز الکترون
electrostatic focusing
تمرکز الکتروستاتیکی
line concentrator
تمرکز کننده خط
focalization
تمرکز در کانون
focusing coil
پیچک تمرکز
focusing control
تنظیم تمرکز
focusing magnet
مغناطیس تمرکز ده
horizontal integration
تمرکز افقی
totalitarianism
تمرکز گرایی
gas focusing
تمرکز با گاز
center
تمرکز یافتن
ionic focusing
تمرکز با گاز
retaining
تمرکز دادن
crossover
تمرکز نخستین
retained
تمرکز دادن
stress concentration
تمرکز تنش
data concentration
تمرکز داده
retains
تمرکز دادن
period of concentration
زمان تمرکز
cost center
تمرکز هزینه
retain
تمرکز دادن
massing
تمرکز قوای جنگی
concentrates
تمرکز دادن تغلیظ
masses
تمرکز قوای جنگی
decentralizing
عدم تمرکز دادن
decentralizes
عدم تمرکز دادن
massing of fire
تمرکز دادن اتشها
decentralize
عدم تمرکز دادن
concentrate
تمرکز دادن تغلیظ
decentralised
عدم تمرکز دادن
decentralising
عدم تمرکز دادن
decentralises
عدم تمرکز دادن
mass
تمرکز قوای جنگی
bourrelet
ورم تمرکز گلوله
centralized design
طراحی تمرکز یافته
self focus
تنظیم تمرکز خودکار
concentrating
تمرکز دادن تغلیظ
concentration area
منطقه تمرکز اتش
critical concentration
میزان تمرکز بحرانی
concenter
تمرکز دادن تغلیظ کردن
centralizing
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralize
تمرکز دادن تمرکزی کردن
authoritarianism
فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
centralising
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralises
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralism
سیستم تمرکز در اداره مملکت
electron beam focusing
تمرکز دهی اشعه الکترونی
centralised
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizing
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralised
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
Zionism
نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
centralises
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
hit the high spots
<idiom>
روی نکته اصلی تمرکز کردن
pooled
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
cathectic
وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
localization
تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
gather writer
تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
pool
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
permanent magnet centering
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
statism
تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
decentralism
سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
permanent magnet focusing
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
pools
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
brevet
درجه افتخاری دادن فرمان درجه افتخاری
grommet
حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
condenser
الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
Zionist
طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
authoritarian
طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
authoritarians
طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
tabbing
ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics
در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
master at arms
درجه دار انتظامات ناو درجه دار ارشد ناو
division police petty officer
درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
silicon valley
محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
departmentalism
اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
sabot
کمربند گلوله حلفه تمرکز یا وسیله ثبات گلوله در مسیر بوش استقرار لوله جوفی
provincialism
اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
concentration area
منطقه تمرکز عده ها منطقه تجمع
ogive
ورم تمرکز گلوله رومی گلوله
air station
ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
clinical thermometer
درجه
chinical t.
درجه
nobby
درجه یک
grade
درجه
low grade
کم درجه
kyu
درجه
mark
درجه
run of the mine
بی درجه
scalage
درجه
second class
درجه 2
gauge=gage
درجه
gage=gauge
درجه
gage
درجه
first string
درجه یک
first class
درجه یک
gauge glass
درجه اب
copesetic
درجه یک
copacetic
درجه یک
marks
درجه
degree
درجه
third-rate
درجه سه
third rate
درجه سه
number one
درجه یک
proportions
درجه
proportion
درجه
degrees
درجه
ranks
درجه
slap-up
درجه یک
top hole
درجه یک
grades
درجه
length
درجه
lengths
درجه
ranked
درجه
top-notch
درجه یک
rank
درجه
aquastat
درجه
high-class
درجه یک
second class
درجه دو
topnotch
درجه یک
tophole
درجه یک
rates
درجه
second rate
درجه دو
titles
درجه
title
درجه
classy
درجه یک
gauges
درجه
elevations
درجه
second-rate
درجه دو
elevation
درجه
scale
درجه
rate
درجه
gauge
درجه
echelons
درجه
top
درجه یک
pitches
درجه
pitch
درجه
gauged
درجه
just as well
<adv.>
به یک درجه
echelon
درجه
equally
<adv.>
به یک درجه
measure
درجه اقدام
promptitude
درجه تندی
t. far
تا این درجه
measure
درجه مقیاس
calibration
درجه بندی
centigrade degree
درجه صدبخشی
pip
درجه سردوش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com