English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
to grant an application درخواست نامه ای را پذیرفتن
Other Matches
to reject [refuse] an application درخواست نامه ای را رد کردن
application درخواست نامه پشت کار
application [for something] درخواست نامه [برای چیزی]
applications درخواست نامه پشت کار
subsequent filing [application, documents] ادا کردن پس از ارائه درخواست نامه
to file a petition بوسیله درخواست نامه تقاظا کردن
to file an application to somebody از کسی بوسیله درخواست نامه تقاظا کردن
to withdraw an application صرف نظر کردن از تقاضای درخواست نامه ای
request modify درخواست تصحیح دارم درخواست تغییر میکنم
call-up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-ups درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
requisitioned درخواست کردن درخواست وسایل
requisitions درخواست کردن درخواست وسایل
requisition درخواست کردن درخواست وسایل
requisitioning درخواست کردن درخواست وسایل
excess demand درخواست بیش از حد درخواست اضافی
call mission درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
post script مطلبی که در هنگام تهیه نامه فراموش شده و بعدا درذیل نامه ذکر میگردد
letter of intent تمایل نامه نامه علاقه مندی به انجام معامله
pourparler جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
cryptoparts بخشهای یک نامه رمز قسمتهای رمزی نامه
libelling هجو نامه یا توهین نامه افترا
libels هجو نامه یا توهین نامه افترا
libelled هجو نامه یا توهین نامه افترا
libeling هجو نامه یا توهین نامه افترا
libeled هجو نامه یا توهین نامه افترا
libel هجو نامه یا توهین نامه افترا
requistioner قسمت درخواست کننده تهیه کننده درخواست
affidavits شهادت نامه قسم نامه
credential گواهی نامه اعتبار نامه
written agreement موافقت نامه پیمان نامه
certificates رضایت نامه شهادت نامه
certificate رضایت نامه شهادت نامه
to a. letter روی نامه عنوان نوشتن نامه نوشتن کاغذی رابعنوان
testacy دارای وصیت نامه بودن نگارش وصیت نامه
fire call درخواست اتش توپخانه درخواست اتش
requested درخواست اماد کردن درخواست کردن
request درخواست اماد کردن درخواست کردن
requests درخواست اماد کردن درخواست کردن
requesting درخواست اماد کردن درخواست کردن
take by storm <idiom> پذیرفتن
to take in پذیرفتن
take in پذیرفتن
accepts پذیرفتن
accept پذیرفتن
vouchsafes پذیرفتن
allowing پذیرفتن
allow پذیرفتن
embraced پذیرفتن
hear پذیرفتن
vouchsafing پذیرفتن
vouchsafed پذیرفتن
vouchsafe پذیرفتن
embracing پذیرفتن
embrace پذیرفتن
admit پذیرفتن
admits پذیرفتن
embraces پذیرفتن
accepting پذیرفتن
allows پذیرفتن
hears پذیرفتن
admitting پذیرفتن
adopts به فرزندی پذیرفتن
adopting به فرزندی پذیرفتن
adopt به فرزندی پذیرفتن
to snatch at باشتیاق پذیرفتن
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
acculturate فرهنگ پذیرفتن
deign لطفا پذیرفتن
risked پذیرفتن خطر
risk پذیرفتن خطر
risks پذیرفتن خطر
deigns لطفا پذیرفتن
deigning لطفا پذیرفتن
deigned لطفا پذیرفتن
co opt بهمکاری پذیرفتن
co-opt بهمکاری پذیرفتن
acceptance of goods پذیرفتن کالا
co-opted بهمکاری پذیرفتن
co-opting بهمکاری پذیرفتن
co-opts بهمکاری پذیرفتن
adoption به فرزندی پذیرفتن
risking پذیرفتن خطر
honor پذیرفتن برات
filiate بفرزندی پذیرفتن
hearken بگوش دل پذیرفتن
receives رسیدن پذیرفتن
snap up بیدرنگ پذیرفتن
receive رسیدن پذیرفتن
to run away with باشتاب پذیرفتن
co-opt بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opted بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opting بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opts بعنوان همقطار پذیرفتن
westernised تمدن غربی را پذیرفتن
westernises تمدن غربی را پذیرفتن
adopting درمیان خود پذیرفتن
co opt بعنوان همقطار پذیرفتن
to accept a job کاری [شغلی] را پذیرفتن
affiliate به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliated به فرزندی پذیرفتن مربوط
matriculating قبول کردن پذیرفتن
matriculates قبول کردن پذیرفتن
matriculated قبول کردن پذیرفتن
matriculate قبول کردن پذیرفتن
affiliates به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliating به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernising تمدن غربی را پذیرفتن
westernize تمدن غربی را پذیرفتن
to take a bet پذیرفتن گرویا شرط
allowing پذیرفتن اعطاء کردن
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
adhibit ترتیب دادن پذیرفتن
adopt درمیان خود پذیرفتن
allow پذیرفتن اعطاء کردن
listen پذیرفتن استماع کردن
allows پذیرفتن اعطاء کردن
listened پذیرفتن استماع کردن
co option پذیرفتن بعنوان همکار
westernized تمدن غربی را پذیرفتن
westernizes تمدن غربی را پذیرفتن
westernizing تمدن غربی را پذیرفتن
adopts درمیان خود پذیرفتن
pig in a poke <idiom> چشم بسته پذیرفتن
listens پذیرفتن استماع کردن
listening پذیرفتن استماع کردن
co optation پذیرفتن بعنوان همکار
to toe the line برنامه حزبی را پذیرفتن
to accept this token of my esteem پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
takes پذیرفتن موثر واقع شدن
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
judaize اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
take پذیرفتن موثر واقع شدن
eat humble pie <idiom> پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
acquisitions پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall [American English] مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
acquisition پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall for somebody مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
face up to <idiom> پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
To accpt the consequences . to face the music . پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to overtax oneself بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
bosom بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
bosoms بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
billeted محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billets محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billet محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
declares پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declare پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declaring پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
recredential نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
supplication درخواست
tender درخواست
tendered درخواست
tenderest درخواست
tendering درخواست
suit درخواست
application درخواست
enquiry درخواست
applications درخواست
requisitioning درخواست
demands درخواست
imploration درخواست
requisitions درخواست
postulates درخواست
requisitioned درخواست
demanded درخواست
demand درخواست
postulate درخواست
suits درخواست
requisition درخواست
postulated درخواست
postulating درخواست
indenting درخواست
claiming درخواست
appeal درخواست
appealed درخواست
appeals درخواست
on request of which [at his request] به درخواست او
requested درخواست
indents درخواست
requistion for money درخواست
request درخواست
indent درخواست
claims درخواست
d. of a request در درخواست
claimed درخواست
claim درخواست
requesting درخواست
solicitation درخواست
requests درخواست
suited درخواست
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com