Dictiornary-Farsi | دردسر زیاد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
agreat d. of trouble	دردسر زیاد


Other Matches

load call	وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition	احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
todo	دردسر
effortlessly	بی دردسر
hassled	دردسر
hassles	دردسر
hassle	دردسر
cushier	بی دردسر
cushiest	بی دردسر
effortless	بی دردسر
headache	دردسر
bothersome	پر دردسر
in hot water <idiom>	در دردسر
cushy	بی دردسر
aggro	دردسر
headaches	دردسر
hassling	دردسر
I didnt get much sleep.	زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
trouble-free <adj.>	بدون دردسر
raise a hand <idiom>	به دردسر انداختن
in the soup <idiom>	در دردسر افتادن
troublesome <adj.>	دردسر آفرین
inconvenience	دردسر ناسازگاری
psychic income	درامد بی دردسر
money for jam <idiom>	پول بی دردسر
bothers	دردسر دادن
bothering	دردسر دادن
bothered	دردسر دادن
bother	دردسر دادن
inconveniencing	دردسر ناسازگاری
inconveniences	دردسر ناسازگاری
inconvenienced	دردسر ناسازگاری
make waves <idiom>	ایجاد دردسر
mess up <idiom>	به دردسر افتادن
hot potato	مایهی دردسر
problem-free <adj.>	بدون دردسر
hot potatoes	مایهی دردسر
soft loans	وام بدون دردسر
to be toast [American E] <idiom>	در دردسر بزرگی بودن
cushily	اسان وبی دردسر
soft loan	وام بدون دردسر
ask for trouble <idiom>	دنبال دردسر گشتن
let sleeping dogs lie <idiom>	[دنبال دردسر نگرد]
trachle	سبب خستگی یا دردسر
put (someone) out <idiom>	ناراحت ،دردسر،اذیت
psychic income	درامدحاصل از مشاغل ساده و بی دردسر
To get embroiled in something.	د رکش وواکش ( دردسر افتادن )
incommode	ناراحت گذاردن دردسر دادن
to put anyone to t.	کسیرا دردسر یازحمت دادن
to cause trouble for oneself	برای خود دردسر راه انداختن
overbuild	زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
get into a row	مورد سرزنش واقع شدن توی دردسر افتادن
I didn't intend to involve you in this mess.	من نمی خواستم تو را با این گرفتاری [دردسر] درگیر کنم.
to hold somebody in great respect	کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.	کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
to stir up a hornet's nest <idiom>	چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to open a can of worms <idiom>	چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to poke one's head into a hornets' nest <idiom>	چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
surcharge	زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges	زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed	با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
be your own worst enemy <idiom>	از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
muckle	زیاد
in quantities	زیاد
not a lettle	زیاد
supererogatory	زیاد
no end of	زیاد
quite a few <idiom>	زیاد
highly	زیاد
copious	زیاد
rife	زیاد
mickle or muckle	زیاد
to a large extent	زیاد
widely	زیاد
greatest	زیاد
mickle	زیاد
great	زیاد
squeamishly	زیاد
large adv	زیاد
squeamishness	زیاد
outrageously	زیاد
overly	زیاد
extensive	زیاد
fulsome	زیاد
superabundant	زیاد
widest	زیاد
immane	زیاد
ranksack	زیاد
excessive	زیاد
wider	زیاد
profusely	زیاد
wide	زیاد
numerous	زیاد
greatly	زیاد
intense	زیاد
in excess	زیاد
too	زیاد
over and above	زیاد
heartbreak	غم زیاد
very	زیاد
much	زیاد
heavily	زیاد
vastly	زیاد
profoundly	زیاد
populous	زیاد
for all the world	بی کم و زیاد
swingeing	زیاد
too much	زیاد
thick	زیاد
thicker	زیاد
effusively	زیاد
thickest	زیاد
intensively	زیاد
immoderate	زیاد
tremendously	زیاد
heart break	غم زیاد
hugely	زیاد
generous	زیاد
glaring	زیاد
egregiously	زیاد
plethoric	زیاد
intensely	زیاد
high	زیاد
plaguily	زیاد
highest	زیاد
highs	زیاد
mortally	زیاد
great-	زیاد
extortionate	زیاد
extortionary	زیاد
overmuch	زیاد
many	زیاد
late	زیاد
overload	زیاد پر کردن
superelevation	ارتفاع زیاد
hell-bent	زیاد خمیده
hell bent	زیاد خمیده
boosters	زیاد کننده
diaphoresis	عرق زیاد
high precison	دقت زیاد
aggrandise	زیاد شدن
increase	زیاد کردن
increased	زیاد کردن
booster	زیاد کننده
overloaded	زیاد پر کردن
so much <idiom>	مقدار زیاد
superrabundant	خیلی زیاد
superrabundant	زیاد فراوان
desudation	خوی زیاد
accretive	زیاد شونده
far	زیاد خیلی
increaser	زیاد کننده
increscent	زیاد شونده
intensification	زیاد کردن
to be left	زیاد امدن
scare out of one's wits <idiom>	ترس زیاد
scare the daylights out of someone <idiom>	ترس زیاد
overloads	زیاد پر کردن
interminableness	درازی زیاد
escalating	زیاد شدن
jillion	مقدار زیاد
subtility	دقت زیاد
eclat	سروصدا زیاد
queasy	زیاد دقیق
slather	مقدار زیاد
furor	خشم زیاد
full tilt	باسرعت زیاد
excessive eating	خوردن زیاد
excessive love	دوستی زیاد
frequent visiting	دیدنی زیاد
exquisite taste	سلیقه زیاد
floridly	با ارایش زیاد
finicality	خودارایی زیاد
exuberantly	بفراوانی زیاد
fervidity	گرمی زیاد
long range	با برد زیاد
heighten	زیاد کردن
heightened	زیاد کردن
struck with teror	زیاد ترسیده
increases	زیاد کردن
h.f.	بسامد زیاد
latifundia	املاک زیاد
left over	زیاد امده
diuresis	ادرار زیاد
grnish	زیاد کردن
to run rup	زیاد کردن
so many	انیقدر زیاد
long precision	دقت زیاد
heightens	زیاد کردن
high yielding farms	با بازده زیاد
heightening	زیاد کردن
lots	خیلی زیاد
high vacuum	خلاء زیاد
superannuated	زیاد کهنه
wheen	تعداد زیاد
violent pain	درد زیاد
high altitude	ارتفاع زیاد
high altitude	از ارتفاع زیاد
quaffs	زیاد نوشیدن
quaffing	زیاد نوشیدن