English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (30 milliseconds)
English Persian
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
Other Matches
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to make something چیزی را درست کردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
matter of fact <idiom> چیزی واقعا درست باشه
perfects ساختن چیزی که کاملا درست است
perfecting ساختن چیزی که کاملا درست است
make good <idiom> بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
perfected ساختن چیزی که کاملا درست است
perfect ساختن چیزی که کاملا درست است
authenticate بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticating بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticated بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticates بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
fill پر کردن چیزی
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
fills پر کردن چیزی
to throw something overboard چیزی را ول کردن
deducted کم کردن چیزی از کل
to cut something چیزی را کم کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
deducting کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
defrosting یخ چیزی را اب کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
make do with something با چیزی تا کردن
to work out something چیزی را حل کردن
make something do با چیزی تا کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to tip something [British E] ته نشین کردن چیزی
to lop something off قطع کردن چیزی
to live through something چیزی را تحمل کردن
to chop something off قطع کردن چیزی
to point to something به چیزی متوجه کردن
to point to something به چیزی اشاره کردن
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
simplifies ساده تر کردن چیزی
to make amends for something جبران کردن چیزی
simplifying ساده تر کردن چیزی
simplify ساده تر کردن چیزی
to atone for something جبران کردن چیزی
preparations آماده کردن چیزی
preparation آماده کردن چیزی
to obtain something کسب کردن چیزی
to obtain something فراهم کردن چیزی
replacing چیزی را تعویض کردن
replaces چیزی را تعویض کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
craving [for something] هوس [چیزی را] کردن
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
to reason out something چیزی رامعین کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to demonstrate against something بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
to give credence to something به چیزی اعتقاد کردن
to put [place] credence in something به چیزی اعتقاد کردن
to agree on something موافقت کردن با چیزی
evaluate چیزی رامعین کردن
to protest against something به چیزی اعتراض کردن
to book something چیزی را رزرو کردن
evaluated چیزی رامعین کردن
evaluates چیزی رامعین کردن
evaluating چیزی رامعین کردن
replaced چیزی را تعویض کردن
replace چیزی را تعویض کردن
to touch something لمس کردن چیزی
to agree on something سازش کردن با چیزی
to restrict something چیزی را محصور کردن
palletize چیزی را حمل کردن
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
clean تمیز کردن چیزی
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
cleans تمیز کردن چیزی
cleanest تمیز کردن چیزی
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
make a provision شرط کردن چیزی
lay down the condition شرط کردن چیزی
cleaned تمیز کردن چیزی
to confine something to something چیزی را محصور کردن
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to bring something فراهم کردن چیزی
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
hurtled با چیزی تصادف کردن
hurtles با چیزی تصادف کردن
hurtling با چیزی تصادف کردن
steal بلند کردن چیزی
to take apart something چیزی را از هم باز کردن
to take apart something چیزی را از هم جدا کردن
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
meanest مشخص کردن چیزی
meaner مشخص کردن چیزی
mean مشخص کردن چیزی
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
demystify سر چیزی را برطرف کردن
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
demystified سر چیزی را برطرف کردن
steals بلند کردن چیزی
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
unmask چیزی رااشکار کردن
unmasked چیزی رااشکار کردن
endowing چیزی راوقف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com